چکیده :
جهان جدید غرب بر پایه خودبنیادی عقل استوار شده است و عقل جدید (عقل خودبنیاد) هرگونه مرجع معرفتی بیرون از خود را نفی میکند. حال چرا در این فضا عرفان اهمیت پیدا میکند؟ عرفان با عقل خودبنیاد، سر ستیز دارد و اهمیتیافتن آن در این جهان، گونهای پارادوکس بهشمار میآید. در این مقاله برآنیم تا پاسخهای مختلفی را که به این پرسش داده شده است، بررسی کنیم. مهمترین پاسخهایی که در غرب مطرح شدهاند، عبارتند از: سنتگرایی، شالودهشکنی و مخالفت با عقل جدید و ساختیگرایی.
کلیدواژه:عرفان، تجربه عرفانی، مدرنیسم، خودبنیادی، ساختیگرایی، سنتگرایی، شالودهشکنی، پستمدرنیسم.