عبدالرازق فلسفه اسلامی را به گونه ای تعریف کرده است که اصول فقه را نیز دربر می گیرد؛ به عقیده وی و همفکرانش مباحث مربوط به کلام، عرفان، تصوف و اصول فقه را به دلیل دقت ورزی ها و مایه های فلسفی در آن ها می توان ذیل عنوان کلی فلسفه اسلامی گنجاند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، مصطفی عبدالرازق را بدون شک میتوان یکی از مهمترین اندیشمندان و فیلسوفان عرب در دوران معاصر به شمار آورد حال آنکه در ایران چنان که شایسته است به وی و مهمترین نوشته او یعنی کتاب «تمهید لتاریخ الفلسفه الاسلامیه» پرداخته نشده است.
اهمیت کتاب یاد شده آن گاه پدیدار می شود که به لحاظ تاریخی بدانیم آن را در چه زمانی نگاشته است. مصطفی عبدالرازق بعنوان یکی از دانش آموختگان و مدرسان الازهر به اندیشه های فیلسوفان ومستشرقان زمانه خود توجه نشان داد و در برابر حملاتی که علیه «فلسفه اسلامی» توسط آنان انجام می گرفت و برخی از فیلسوفان مسلمان نیز با آنان همصدا شده بودند اقداماتی را انجام داد، از جمله:
گنجاندن یک ماده درسی تحت عنوان فلسفه اسلامی در دانشگاه قاهره و تدریس کلام و تصوف اسلامی برای نخستین بار در این دانشگاه.
نگارش کتاب «تمهید لتاریخ الفلسفه الاسلامیه».[۱]
عبدالرازق به طور خاص به اندیشه ها و اشکالات مطرح شده توسط کسانی همچون ارنست رنان درباره تفاوت عقل سامی و آریایی پرداخت و در حالیکه رنان و همفکران او مدعی بودند که مسلمانان توان پرداختن به مسائل دقیق فلسفی را نداشته و فلسفه اسلامی چیزی جز تکرار فلسفه یونان نیست، به واکاوی و برجسته سازی مایه های خردورزی و عقلانیت در سنت اسلامی همت گماشت.
او در این مسیر بر پایه روش تاریخی به بررسی نقادانه نظرات مستشرقان پرداخته و آنها را با اندیشه های دانشمندان مسلمان مقایسه نمود و در حالیکه برخی از فیلسوفان عرب جهت تایید نظرات مستشرقان به عباراتی از مقدمه ابن خلدون و برخی از دیگر کتب مهم استناد می کردند تلاش کرد تا از یک سو تحریفات صورت گرفته در این زمینه را بزداید و از دیگر سو جنبه های خردورزی مسلمانان که بر پایه متون دینیشان بروز یافته بود را به صورت مفصل مورد بررسی قرار دهد.
نکته قابل توجه در این کتاب که مدنظر نگارنده این نوشتار قرار گرفته آن است که عبدالرازق فلسفه اسلامی را به گونه ای تعریف کرده است که اصول فقه را نیز دربر می گیرد. به عقیده وی و همفکرانش مانند ابراهیم مدکور و علی سامی النشار مباحث مربوط به کلام، عرفان، تصوف و اصول فقه را به دلیل دقت ورزی ها و مایه های فلسفی در آن ها می توان ذیل عنوان کلی فلسفه اسلامی گنجاند.[۲] دلیل توجه او به اصول فقه آن است که در این علم نخستین تلاشهای مسلمانان برای به کارگیری عنصر عقل در قانونگذاری قابل پی جویی است و نخستین کوشش ها برای تدوین این علم، پیش از ورود فسلفه یونان به دنیای اسلام انجام گرفته است و از این جهت ادعای اثرپذیری آن از فلسفه یونانی از اساس منتفی است.
عبدالرازق فصلی با عنوان «النظریات المختلفه فی الفقه الاسلامی و تاریخه» نگاشته و آنچه بیش از سایر مسائل علم اصول فقه نظر او را جلب کرده، مسئله «اجتهاد الرأی، تاریخ و صورت های گوناگون آن» است. شایان توجه است که او شروع کاربست عقل در اسلام را همزمان با طرح همین اجتهاد الرأی می داند. بر همین پایه به این نکته اشاره کرده است که بررسی تاریخ فلسفه در اسلام نیازمند پرداختن به تاریخ اجتهاد الرأی و مراحل گوناگون آن است.
او همچنین به عنوان یکی از پشتوانه های ادعای خود از فصول مرتبط با پای گیری اصول فقه در مقدمه ابن خلدون استفاده کرد که در آنها به تاثیر فلسفه در علم اصول فقه اشاره کرده و با قرار دادن جدل و عناصری مانند آن زیر عنوان اصول فقه از شباهت منطق و اصول فقه سخن گفته است. عبدالرازق ضمن تحلیل تاریخ فقه از دوران پیامبر(ص) تا شکل گیری و رشد آن در دوران نخست حکومت عباسیان تلاش کرده تا برخلاف آنچه مستشرقانی همچون گلدتسیهر پنداشته اند اصالت فقه اسلامی را اثبات نموده و نشان دهد که فقه و اصول اسلامی در شکل گیریشان از فقه یهودی یا مسیحی اثر نپذیرفته اند و پدید آمدن این دو علم تنها حاصل فلسفیدن و خردورزی مسلمانان آن هم پیش از ورود فلسفه یونانی بوده است. او همچنین به مایه های فلسفی«الرساله» شافعی توجه نشان داده و مواردی همچون «استفاده از رویکرد منطقی در وضع حدود و تعاریف مقولات گوناگون، به کارگیری اسلوب جدلی و استفاده از منطق» را در همین چارچوب تحلیل کرده است.[۳]
عبدالرازق بر آن است که ابتنای فقه در دوران صحابه و همچنین عصر خلفا به ویژه در حوزه «ما لا نصّ فیه» بر قیاس و اجتهاد الرأی بوده (البته این دو با یکدیگر متفاوتند) و حتی اجماع را نیز در چارچوب رأی گرایی تفسیر کرده است.
در پایان توجه به این نکته حائز اهمیت است که عبدالرازق یکی از جلوه های عقل گرایی در دوران صحابه را عمل امیرالمومنین (ع) به قیاس دانسته و برپایه گزارش های تاریخی و آنچه در برخی متون مرتبط با تاریخ فقه آمده است، ایشان را جزو عمل کنندگان به اجتهاد الرأی به شمار آورده است، او برای نمونه به مواردی همچون «قیاس حد شارب خمر بر قاذف، قیاس قتل بر سرقت، قیاس مجازات غلو بر مجازات کافر» توسط امیرالمومنین (ع) اشاره کرده است.
آنچه بیش از هرچیز برای نگارنده این نوشتار اهمیت دارد و تاکنون در مباحث مرتبط با تاریخ فقه شیعه مورد توجه قرار نگرفته، یکی بازخوانی تاریخ قیاس فقهی در امامیه[۴] و دیگری، عوامل موثر بر تصفیه میراث فقهی امیرالمومنین(ع)[۵] و به طور کلی فقه مکه توسط شیعیان است.[۶]
پی نوشت:
[۱] . عبدالرازق آنچنان که خود اشاره کرده است نخستین یادداشت هایش که دربردارنده مطالب کتاب یادشده است را در سال ۱۹۳۹م آماده ساخت و آنها را پنج سال بعد به چاپ رساند.
[۲] . بنابراین همانطور که زکی نجیب محمود و محمد مصطفی حلمی نیز اشاره کرده اند، عبدالرازق از منظری دیگر به فلسفه اسلامی و تاریخ آن نگریست و در این راستا تلاش کرد تا تعریف فلسفه را قدری بگستراند. ن.ک: زکی نجیب محمود، تیارات الفکر و الادب فی مصر المعاصره، مجله الفکر المعاصر، عدد۳۳، ص۵۶؛ محمد مصطفی حلمی، مصطفی عبدالرازق رائد المدرسه الاسلامیه الحدیثه، مجله الفکر المعاصر، عدد۴، ص۱۸۷.
[۳] . ن.ک: تمهید لتاریخ الفلسفه الاسلامیه، صص ۳۵۹-۳۶۴.
[۴] . اینگونه به نظر میرسد که برخی عوامل و پیشفرضها موجب شده است تا برخی روایات موجود در منابع شیعی نیز نادیده گرفته شود. روایات ذیل بخشی از این قبیل گزارشها و احادیث(با مایه های قیاس گرایی) هستند که شایسته است در فرصتی جداگانه به آنها پرداخته شود:
وَ أَخْبَرَنِی اَلشَّیْخُ أَیَّدَهُ اَللَّهُ تَعَالَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ اَلْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: «جَمَعَ عُمَرُ بْنُ اَلْخَطَّابِ أَصْحَابَ اَلنَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ مَا تَقُولُونَ فِی اَلرَّجُلِ یَأْتِی أَهْلَهُ فَیُخَالِطُهَا وَ لاَ یُنْزِلُ فَقَالَتِ اَلْأَنْصَارُ اَلْمَاءُ مِنَ اَلْمَاءِ وَ قَالَ اَلْمُهَاجِرُونَ إِذَا اِلْتَقَى اَلْخِتَانَانِ فَقَدْ وَجَبَ عَلَیْهِ اَلْغُسْلُ فَقَالَ عُمَرُ لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ مَا تَقُولُ یَا أَبَا اَلْحَسَنِ فَقَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ «أَ تُوجِبُونَ عَلَیْهِ اَلْحَدَّ وَ اَلرَّجْمَ وَ لاَ تُوجِبُونَ عَلَیْهِ صَاعاً مِنْ مَاءٍ إِذَا اِلْتَقَى اَلْخِتَانَانِ فَقَدْ وَجَبَ عَلَیْهِ اَلْغُسْلُ» فَقَالَ عُمَرُ اَلْقَوْلُ مَا قَالَ اَلْمُهَاجِرُونَ وَ دَعُوا مَا قَالَتِ اَلْأَنْصَارُ». (تهذیب الأحکام، ج۱، ص۱۱۹)
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ إِنَّ عَلِیّاً عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ کَانَ یَقُولُ: إِنَّ اَلرَّجُلَ إِذَا شَرِبَ اَلْخَمْرَ سَکِرَ وَ إِذَا سَکِرَ هَذَى وَ إِذَا هَذَى اِفْتَرَى فَاجْلِدُوهُ حَدَّ اَلْمُفْتَرِی .(الکافی، ج۷، ص۲۱۵)
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اِبْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی اَلْحَسَنِ مُوسَى عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فُقِّهْنَا فِی اَلدِّینِ وَ أَغْنَانَا اَللَّهُ بِکُمْ عَنِ اَلنَّاسِ حَتَّى إِنَّ اَلْجَمَاعَهَ مِنَّا لَتَکُونُ فِی اَلْمَجْلِسِ مَا یَسْأَلُ رَجُلٌ صَاحِبَهُ تَحْضُرُهُ اَلْمَسْأَلَهُ وَ یَحْضُرُهُ جَوَابُهَا فِیمَا مَنَّ اَللَّهُ عَلَیْنَا بِکُمْ فَرُبَّمَا وَرَدَ عَلَیْنَا اَلشَّیْءُ لَمْ یَأْتِنَا فِیهِ عَنْکَ وَ لاَ عَنْ آبَائِکَ شَیْءٌ فَنَظَرْنَا إِلَى أَحْسَنِ مَا یَحْضُرُنَا وَ أَوْفَقِ اَلْأَشْیَاءِ لِمَا جَاءَنَا عَنْکُمْ فَنَأْخُذُ بِهِ فَقَالَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ فِی ذَلِکَ وَ اَللَّهِ هَلَکَ مَنْ هَلَکَ یَا اِبْنَ حَکِیمٍ قَالَ ثُمَّ قَالَ لَعَنَ اَللَّهُ أَبَا حَنِیفَهَ کَانَ یَقُولُ قَالَ عَلِیٌّ وَ قُلْتُ :’ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَکِیمٍ لِهِشَامِ بْنِ اَلْحَکَمِ وَ اَللَّهِ مَا أَرَدْتُ إِلاَّ أَنْ یُرَخِّصَ لِی فِی اَلْقِیَاسِ .(الکافی، ج۱، ص۵۶)
[۵] . این پرسش آنگاه جدّیتر مطرح میشود که بدانیم میزان منقولات «فقهی» از امیرالمؤمنین در نگاشتههای اهل سنّت بسیار است.( برای یافتن روایات فقهی امام علی(ع) در منابع اهل سنّت ن.ک: محمد رواس قلعه جی، موسوعه فقه الإمام علی؛ محمد طه البالیسانی، فقه الإمام علی . قرار داشتن حضرت در معرض قضا و استفتاء به عنوان یک فقیه شناخته شده و مورد قبول پیامبر(ص) و سپس بزرگان صحابه نیز این انتظار که روایات فقهی منقول از ایشان اندک نباشد را تقویت میکند. همچنین اینگونه به نظر میرسد که از سوی بزرگان مذاهب گوناگون تلاش بر آن بوده که منشأ فقه خود را به امیرالمومنین برسانند. برای مشاهده برخی از این تلاشها از سوی کسانی همچون ابوحنیفه ن.ک: پاکتچی، امام علی(ع) و فقه اسلامی. )
حال آن که این میزان از سال ۹۴ق به بعد در فقه امامیه به حدّاقل میرسد. در آثار گوناگون اهل سنّت مانند ««مصنّف عبدالرزاق صنعانی»، «مصنّف ابن ابی شیبه»، «سنن أبیداود» و…روایاتی از علی(ع) وجود دارد.(همچنین برخی بلاغات به نقل از ایشان وجود دارد) علاوه بر آن عناوین نوشتههایی که در آنها به اختلاف فقیهانی همچون ابن مسعود یا بعدها ابوحنیفه با حضرت اشاره شده بیانگر جایگاه فقهی و مرجعیت علمی ایشان است.( رسالههایی مانند «اختلاف علی و ابن مسعود» یا «ما خالف فیه ابوحنیفه علیاً و عبدالله» از این قبیل هستند.)
شاید سرّ این مطلب را بتوان در چند امر پیگرفت:
الف: ارتباط مسأله با تاریخ شکلگیری مذاهب و همچنین مرزبندیهای میان آنها باید مورد توجّه قرار گیرد. در این مقام به دنبال ارزیابی اقوال موجود در این زمینه(مانند اختلافات فان اس و مادلونگ در این باره) نیستیم ولی اینگونه به نظر میرسد که در این دوران امامان(ع) درگیر پایه گذاری بنیانهای تشیّع بودهاند و از دوران امام باقر(ع) به بعد این مرزبندیها پررنگتر شده و کسب هویت از طریق بیان تفاوتها اتّفاق میافتد.( برای مشاهده اطلاعات بیشتر در این زمینه ن.ک: مهروش، تاریخ فقه اسلامی، ص۳۴۱:
«فراتر از تبیین نظام اعتقادی شیعه، در احکام نیز امام(ع) کوشش میکرد با ترویج آداب نماز، حج و مناسکی مستقل- که از پدران خویش آموخته بودند- شیعیان را هویتی متمایز بخشد. این آیینها و احکام را به شاگردان آموزش میدادند و اندکی بعد میان عموم شیعیان منتشر میکردند. برای نمونه شیعیان تا مدّتها بعد شیوه نماز خود را بر پایه «کتاب الصلاه» حریز بن عبدالله سجستانی از شاگردان امام(ع) استوار میکردند. این اثر دربردارنده روایاتی از امام(ع) درباره شیوه مطلوب نماز بود».
همچنین برای یافتن اطلاعاتی درباره نقش امام باقر(ع) در شکل گیری اندیشه و هویت شیعی ن.ک: Koglberg, Muhammad b. Ali Al-Bakir, ۱۹۹۳, p.۳۹۸ و لالانی،نخستین اندیشههای شیعی(تعالیم امام محمد باقر))
و امامان عملاً درگیر استحکام پایههای مذهب و هویت بخشی به آن میشوند. تا پیش از این به سببی که بیانش گذشت آموزههای فقهی امام علی(ع) تأثیر قابل توجّهی در محافل فقهی سنّی بر جای گذاشت و به دلیل گستردگی طیف نقل کنندگان گاه روایاتی که از ایشان گزارش میشد متناقض بود. درباره تمایز فقه شیعی و سنی در این دوران اطلاعات قابل توجهی در اختیار نداریم و قضاوت در این زمینه دشوار به نظر میرسد.
ب: از دوران امام باقر(ع) و امام صادق(ع) فقه شیعه وارد مرحله جدیدی میشود و این همزمان است با دوران قوام یافتن مذهب تشیّع در مقابل اهل سنّت و مطرح شدن آن به عنوان یک مکتب فکری و نه جریانی صرفا سیاسی. روایتی از امام صادق(ع) به این حقیقت اینگونه اشاره کرده است: «تا پیش از پدرم شیعیان در افکار و آداب دینی خویش پیروی عموم بودند امّا پدرم چنان کرد که در نهایت عموم مسلمانان به لحاظ فکری به تشیّع وابسته شدند.( کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۰: « …وکانت الشیعه قبل أن یکون أبو جعفر وهم لا یعرفون مناسک حجهم وحلالهم وحرامهم حتى کان أبو جعفر ففتح لهم وبین لهم مناسک حجهم وحلالهم وحرامهم حتى صار الناس یحتاجون إلیهم من بعد ما کانوا یحتاجون إلى الناس.. )
ج: در این دوران به سبب کثرت نقلها از علی(ع) و عدم تبیین مسائلی همچون ضرورت وجود امام، علم امام، عصمت و… که تا پیش از عصر صادقین(ع) هنوز میان شیعیان به صورت گسترده مورد پذیرش قرار نداشت و یا اساسا مطرح نشده بود، شیعیان در مواجهه با روایات فقهی علوی، دو مسیر را در پیش روی خود میدیدند:
1. ارزیابی موردی تکتک احادیث پیشین
2. بسنده کردن به احادیث فقهی امام باقر و امام صادق(ع)
اینگونه به نظر میرسد که با توجّه به آن که معیارهای نقد حدیث پس از این دوران به مرور تنقیح شده و همچنین شاید بررسی آن حجم از احادیث عملا ممکن نبود شیعیان مسیر دوم را برگزیدند و احتمالا اندیشههایی مانند «وحدت خلقت و آموزههای امامان» نیز پشتوانهای برای این انتخاب بوده است.( برای نمونه ن.ک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۶۸، ابن بابویه، کمال الدین، صص ۱۵-۱۴ و روایاتی از این دست: «حدیثی حدیث أبی و حدیث أبی حدیث جدّی…و حدیث رسول الله قول الله عزّو جلّ.» یا «خَلقُنا واحد و علمنا واحد و کلّنا واحد»)
بدین معنا که روایات این امامان دربردارنده آموزهها و تعالیم ائمه پیشین هم هست. دلیل این پالایش را میتوان ناهمسو بودن آموزههای نقل شده با تعالیم امامان جدید دانست.
به هر حال به نظر میرسد که از این دوران فقه شیعه به سمت تمایز از فقه اهل سنت پیش رفته است.
همچنین شواهد دیگری بر رخ دادن یک گسست فرهنگی از میراث پیشین در تشیّع دلالت میکنند که البته درباره علّت آن میتوان گمانهزنیهای متفاوتی داشت. برای نمونه یکی از آثاری که گرچه در زمینه فقه و تاریخ آن نوشته نشده ولی اطّلاعات قابل توجّهی از این جهت به دست میدهد تاریخ یعقوبی است. احمد بن واضح یعقوبی که در اواسط قرن سوم هجری و دورانی نزدیک به صادقین(ع) میزیسته در کتاب تاریخش آنگاه که درباره «ابوالعبّاس سفّاح» سخن گفته نام «ابوحمزه ثمالی» را نیز در شمار فقیهان برجسته آن دوران ذکر کرده است.(ن.ک: ج۲، ص۳۶۳)
این در حالی است که ما امروزه او را به عنوان یک فقیه نمیشناسیم و اطّلاعات قابل توجهی درباره فقه وی در دست نداریم. به نظر میرسد علّت این امر با این که وی حامل آموزههای دوران امامان پیشین است بی ارتباط نباشد.
از این دوران به بعد شاهد فقیهانی همچون زراره ابن أعین و ابوبصیر هستیم که دیگر به طور خاص نسبت به نقل احادیث صادقین(ع) اهتمام میورزند.
[۶] . برای آشنایی بیشتر با این مسأله، ترجمه مقاله مشترک ویلفرد مادلونگ و زابینه اشمیتکه با عنوان « ‘Abd Allah b. ‘Abbas and Shi’ite law» سودمند به نظر میرسد.