روایت حجت الاسلام اسلامی اردکانی از دختربچه ای که از ترس تزریق آمپول، با قسم به مقدسات به مادرش التماس می کرد…
ردنا (ادیان نیوز) – «به امامممم زمان نمیزنم، به قرآنننن مجید نمیزنم!» در حالی که با مادرش از کنارم رد میشدند، یکریز این جملات را با قاطعیتی سرشار از تردید میگفت. رفته بودم برای سونوگرافی کلیه. به پزشک عمومی مراجعه کردم و درخواستم را گفتم. دستورش را صادر کرد و من رفتم برای نوبت سونوگرافی. وقتی که متصدی دستور سونوگرافی مرا دید، با شک و انکار نگاهی به من کرد و گفت: «این سونوگرافی که برای شما نیست! شما چه خواسته بودید؟» توضیح دادم. گفت که اشتباه نوشتهاند برایتان. دوباره بروید دکتر عمومی و دستور تازه بگیرید. باز هم خدا را شکر که با یک ویزیت تازه و یک ساعت در صف نشستن حل شد و گرنه تصور کنید که در اتاق عمل بودم و بیهوش و جراح به جای دست راست، پای چپم را عمل میکرد! از اصل ماجرا دور شدم. خلاصه منتظر نوبتم برای دریافت دستور سونوگرافی بودم که صدای آن دختربچه نظرم را جلب کرد. شش، هفت ساله بود و دستش در دست محکم مادرش قرار داشت که با سرعت حرکت میکرد. دخترک گریه نمیکرد، اما بغضی آماده ترکیدن در صدایش محسوس بود. لابهلای سخنش سرفه میکرد و مشخص بود که گلویش عفونت کرده است. ظاهرا دکتر دستور تزریق آنتیبیوتیک داده بود و مادر میرفت تا حق تزریق پرداخت کند و برگه بگیرد. در این میان دخترک با عجز و لابه میخواست در تصمیم برگشتناپذیر مادرش رخنهای ایجاد کند. انگار خودش هم میدانست که دارد بیخودی تلاش میکند، اما از این ستون به آن ستون فرج است. چند دقیقه بعد دوباره صدای دختر بلند شد که داشت مادرش را قسم میداد و تمام مقدسات را به یاری میگرفت. داشتند بر میگشتند تا به بخش تزریقات بروند.
هم دلم برای دخترک میسوخت و هم مادر را تحسین میکردم که کاری را که درست میدانست انجام میداد و التماسهای دخترش او را سست نمیکرد.
چرا این دختر اینقدر ترسیده بود و چه تجربه تلخی از تزریق داشت؟ آیا راهی نبود که این دختر تن به این تزریق که طبق تشخیص پزشک بهترین یا یکی از بهترین درمانها است، بدهد؟ آیا نمیتوانیم فرزندانمان را طوری بار آوریم که اینقدر از تزریق هراسان نباشند؟ آیا نمیشود در فرزندانمان اعتمادسازی کنیم به شکلی که به تصمیمات ما صبورانه تن بدهند؟ چه بسا دهها عامل مایه ترس کودکان از تزریق آمپول میشود، از ترساندن مادرانه از «آمپول» گرفته تا شیوه برخورد گاه خشن برخی کسانی که آمپول تزریق میکنند. همچنین منکر وجود برخی «فوبیا»ها نیستم که باید در جای خود بررسی و تحلیل شوند. همه اینها در ترس معصومانه کودکان از آمپول دخیل هستند. همه اینها به جای خود. اما در اینجا تنها به نقش والدین اشاره میکنم. ما به سهم خود میتوانیم این ترس را کاهش دهیم و همدلانهتر با ترس کودکان روبهرو شویم.
یادم آمد که فرزندانم به راحتی با تزریق کنار میآمدند. البته نه خیلی راحت. ولی در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود و گاه بیصدا اشک میریختند، تن به تصمیم پزشک و ما میدادند. چون دو چیز برایشان حل شده بود؛ یکی آنکه این تصمیم واقعا از سر خیرخواهی است و آنها اعتماد داشتند به ما. دوم آنکه پس از تزریق، یک قوطی آبمیوه یا چیزی در حد آن در انتظارشان قرار دارد. با این آموزش شناختی و تشویق هیجانی، یادم نمیآید آنها اینگونه مرا قسم داده باشند که از تصمیم به تزریق منصرف شوم.