در فصل ششم جامع الامثال، گزارش تفصیلی از ساداتی از نسل امامان، که به دارالمرز آمده اند، ارائه شده است. در اینجا، نگاه، پناه آوردن به این ناحیه، دفاع مردم محلی از آنها، شهادتشان، مزارات آنها، و به خصوص اسامی شهرها و روستاهای فراوانی است که در به این مناسبت نامشان به میان می آید.
ردنا (ادیان نیوز) – پیدایش دولتهای مرعشیان، آلکیا و آلعماد و بعد از آن تاسیس دولت صفوی که آن هم ادامه آنها و بر پایه نوعی انقلاب-سیادت بود، نیاز به زمینههای تبلیغاتی فراوانی در ایران مرکزی، شمال ایران و خراسان داشت. بخشی از این تبلیغات، در کتابهای انساب و عمدتاً بر محور بحرالانساب شکل گرفت. گزارش این جریان را در اینجا ملاحظه خواهید کرد.
داستانهای تاریخی و ایدئولوژیسازی
تاریخ داستانی، پیشینه درازی در ادبیات اسلامی دارد، و در درجه نخست، به کار قصّاص یا همان قصه خوانان باز می گردد که در باره آنها فراوان صحبت شده است. سالها پیش کتاب «نقش قصه خوانان در تاریخ اسلام» را در این زمینه منشتر کردم. در اقع، انواع و اقسام این داستانها، با صورت تاریخی، یا شرح حالی، یا وعظ محور و به صورت های حماسی وغیره در ادبیات اسلامی ـ ایرانی وارد شده، و با علاقه از طرف مردم به عنوان تاریخ ـ فرهنگ مورد استفاده قرار گرفته است.
یکی از جنبه های این داستانها، در کنار وجوه فراوان دیگر، نقش آنها در ساختن ایدئولوژی های مذهبی است، به طوری که وقتی به صورت داستان می نگریم، باورهای مذهبی خاصی را می بینیم که روی آن قرار گرفته و جهت دهی مجموع عناصر داستان را بر عهده دارد. طبیعی است که مواد تاریخی است، اما صورت ایدئولوژیک بوده، یک سر در گذشته و یک سر در حال و حتی نقشی هم در آینده خواهد داشت. داستان در این وجه، مثل هر هدف دیگری که بر روی داستان های تاریخی یا ساختگی سوار است، در پی اثبات جریان های تاریخی و فکری است که برابر هم قرار دارند، اثبات این که یکی به حق، و جریانهای دیگر باطل هستند.
در کنار ایدئولوژی مذهبی، به خصوص در ایران، حوزه ملیت و هویت ملی هم یکی از ارکان اصلی این داستانهاست. در این جا، تکیه روی سلسله های ایرانی و پیوند دادن آنها با شاهان قدیم، پهلوانان و باورهای تاریخی ـ اسطوره ای کهن ایرانی از افریدون و فرزندانش تا سلسله ساسانی و … است. شهرهایی هم که از ایران قدیم است، نامشان در این داستانها درخشان شده، چنان که برخی از اقوام نیز، البته نه با تفکیک خاص، در این داستانها ایفای نقش می کنند. گاهی علیه برخی از اقوام نیز که حاشیه نشین هستند، مطالبی دیده می شود. در کل، این جبنبه از داستانها، روی هویت ملی و زبانی تکیه دارند، و تمام تاریخ و داستانی که بر آن سوار است، حامل پیام هایی در این زمینه است. طبیعی است که گاه بحث ملیت با نوع ایدئولوژی که ترویج می شود، همراه می گردد.
در بیشتر این داستانها، نه تنها تاریخ مکتوب و رسمی، کنار گذاشته می شود، بلکه با نوعی نگاه پست مدرنی، سر و ته تاریخ بهم وصل شده و با حذف زمان و در هم آمیختن آنها، و نیز مکانها، و نیز برساختن داستانها، نشان داده می شود که امر «درست» در اینجا، تاریخی نیست که به طور معمول نوشته می شود، بلکه ایده ای است که در ذهن یک ملت وجود دارد و باید برای حمایت از آن، و حذف عناصر ناباب از اطراف آن، تاریخ را در شکل داستان ارائه داد. مسلم است که آنجا بحث تحریف یا ساختن نیست، اساسا نوعی نگرش دیگری حاکم است که بسا با معیارهای فلسفه و منطق ارسطویی یا تاریخنگاری حرفه ای سازگار نباشد، اما در اصل، برگرفته از نگاهی است که حق را از باطل به داستان حاکم می کند، و خود را محق می بیند. وقتی از دید رئالیسم تاریخی بنگریم، این متون، خارج از تاریخ، و طبعا غیر قابل اعتماد هستند و اغلب سرزنش می شوند. در حوزه دینداران هم کسانی که نگاه واقع بینانه دینی دارند، این آثار را غیر واقعی و نادرست و اسباب تحریف می شمرند، اما توده های مردم و راهبرانی که در این ایده ها با مردم عادی نزدیک هستند، مروج این آثار هستند. در دوره صفوی، زمانی که نوعی واقع نگری تاریخی و دینی بر جامعه ایران غلبه کرد، عالمان با داستانهای تاریخی که اساس هویت ایرانی را طی چندین قرن حفظ کرده و به آن جهت داده بودند، درافتادند. فتواهای محقق کرکی و دیگران علیه ابومسلم نامه ها که به تفصیل در کتاب قصه خوانان آورده ام، از همین زاویه بود. باز هم تأکید دارم که در اینجا مقصود قصه هایی است که در حوزه ایران و در چارچوب ارزشهای ملی این قوم ایجاد شده، و الا داستان سرایی در حوزه دین و سیره نبوی، امری قدیمی تر و در سایر مناطق دنیای اسلام هست.
بعدها انواع دیگری از قصه های تاریخی آمد که بیشتر بر محور حیدرنامه ها و مختار نامه ها بود، و چون مذهبی بود، دلیل زیادی برای مخالفت با آنها وجود نداشت. به عبارت دیگر، پس از حذف ابومسلم از این قصه ها، قصه های دیگر که آنها هم ریشه دار بود، مطرح و برای عامه مردم بازتولید و به شکل منظوم یا منثور، عرضه می شد.
به طور معمول، یک داستان تاریخی، با توجه به رجال محوری آن، باورهای پذیرفته شده در آن، و نیز مناطقی که اتفاقات در آنها رخ داده، و مهم تر از همه سیر داستان، می تواند تعلقات مذهبی و ملی خود را نشان دهد. در ایران، داستان های صدر اسلام، با محوریت رجال خاصی از آن، با بخش هایی از رویدادهای ایرانی و تحولات پسینی از دوره اول اسلام، پیوند خورده است. طبیعی است که باید رشته اصلی داستان را شناخت، تعلق خاطر مذهبی نهفته آن را دریافت، و تصور جغرافی و مکان را با توجه به شهرها و روستاهایی که از آنها یاد شده، دانست، تا حدس زد که این داستان، در چه دوره ای، با چه محورهایی ساخته شده و چه هدفی را از لحاظ ترویج نگاهی خاص، یا ایدئولوژی ویژه داشته است.
داستانهای اسلامی، تعدادی شخصیت های واقعی، برخی نیمه واقعی، و گاه کاملا ساختگی دارند که اینها به صورت ترکیبی با هم کار می کنند. شخصیت هایی مانند حمزه، محمد حنفیه، یا ابومسلم، در اصل، واقعی هستند، اما شخصیت های نیم واقعی مانند مسیب خزاعی و امثال آن هم فراوانند، اسامی دیگری هم وجود دارد که دست کم بر اساس اطلاعات ما نامی از آنها در منابع اصلی تاریخی نیست، و بسا شخصیت های محلی بوده اند که در عمق داستانی نفوذ کرده و نامشان باقی مانده است.
مجموعه ای از داستانهای تاریخی، بهم دیگر اتصال هم دارند، و از یکدیگر تغذیه می کنند. به عبارت دیگر، آنها کاری به متون تاریخی اصیل ندارند، بلکه در یک محدوده داستانی، از متون یکدیگر بهره برده و باز ذهن داستانی و آزادی و رهاشدگی که در ساختن آن وجود دارد، ضمن آن که می توان درک کرد که ریشه داستان یک چیز است، اما در شکل های مختلف پرورش داده شده و در قالب های جدیدی بکار گرفته می شوند. بر این اساس، می بینیم که اینها، گهگاه در مقام استناد، به یکدیگر ارجاع هم می دهند، روی یکدیگر سوار شده و تحریرهای نو با افزوده های تازه و حتی تغییر مسیر دارند. در نمونه حاضر، خواهیم دید که به وضوح، منبع خود را در برخی از نگره های تاریخی، شاهنامه و شماری از جنگنامه ها معرفی می کند، در حالی که از هیچ کتاب تاریخی مثلا مانند تاریخ طبری یاد نمی کند.
در میان این آثار، گاه سلسله ای از کتابهای شبیه به یکدیگر هست که نشان می دهد اساس و پایه آنها یک اثر بوده، اما به مرور داستانسراهای بعدی، تلاش کرده اند آنها را با بیانی دیگر، و داده های برساخته جدید، بیارایند و تغییری در ادب و محتوای آن ایجاد کنند. قصه ای داریم که یک روایت آن سنی و روایت دیگر آن شیعی است واین نمونه را به روشنی در مقدمه «سیره نبوی: زندگی داستانی» که ترجمه فارسی «ذروه العلیا» است، شرح داده ام. (تهران، نشر علم، ۱۳۸۸). ایجاد ارتباط بین رجالی که هر کدام در مقاطع تاریخی دور از هم بوده اند، امری رایج در این قصه هاست، اما بی معنا نیست. مثلا ابومسلم، با توجه به جایگاهی که در ادبیات داستانی ـ ملی ایران دارد، بعدها، جد بسیاری از شخصیت های داستانی متأخر می شود، چنان که شخصیت «دانشمند غازی» در بطال نامه، حاصل پیوند مضراب شاه با فاطمه دختر ابومسلم است (بنگرید: بطال نامه، «تهران، علمی ـ فرهنگی، ۱۳۹۶» ص ۷۷)
این سنتی است که در تاریخ نگاری داستانی ایرانی که میراث قبل از اسلام است، و نمونه آن را در شاهنامه ها و روایات مختلف در داستانهای مربوط به هم می توان دید، در متون داستانی ـ تاریخی پس از اسلام رواج یافته است. ریشه یابی این متن ها، هم در گروِ نسخه شناسی دقیق آنها، و هم جستجوی در آنها از زوایای دیگر در مقایسه حکایت و داستانها، افزوده ها و گفتمانها و نگره های مذهبی یا ملی است که در نسخه های مختلف وجود دارد. در ساده ترین شکل، یک داستان گاه با گفتمان شیعی و گاه گفتمان سنی عرضه شده و از این دست تفاوت ها، البته فراون است.
آیا باید فکر کنیم، نگارش این همه متن داستان ـ تاریخی، صرفا یک سرگرمی بوده است یا آن که اهداف دیگری هم در پشت سر این آثار وجود داشته است؟ مسلما، پاسخ این پرسش در تجزیه و تحلیل درونی این داستان، بدست آوردن محورهای اصلی و تکیه های مرکزی آنها، تفکیک ایده های از اصل داستان، و بررسی آنها و ریشه های آنها، نهفته است.
ویژگیهای ادبیات داستانی-تاریخی
از قدیم و تاکنون، کسانی بوده اند وکه وقتی این نسل از کتابها و قصه ها رامرور می کردند، به عنوان داستانهای ساختگی معرفی کرده و بی اعتبار می دانستند، و اظهار می کردند که خواندن آنها تلف کردن عمر آدمی است. به واقع، از آغاز اسلام و همزمان با شروع قصه خوانی، همواره این منازعه وجود د اشته است. در این منازعه، یک طرف، کسانی اند که بر اساس نوعی واقع نگری به متون و اخبار دینی و تاریخی، به نقادی اخبار غیر واقع مشغول شده و به طرد کسانی می پرداختند که این قبیل اخبار و آثار را روایت می کردند. دسته دوم، کسانی بودند که تمایل به قصص عامیانه داشته، و صرف نظر از این که مطابق با واقع به معنایی که جبهه مقابل می نگرد، هست یا خیر، به جنبه های دیگر این مسأله از زیبایی شناسی و معنا گرایی و جنبه های هنری و حتی بالاتر، و ابزاری متفاوت و عامه پسند برای القاء نوعی نگره و فکر توجه داشتند. در اینجا، نباید این بحث را با داستانهای ساختگی یا رمانهای غربی مخلوط کنیم، در اینجا، بحث از نوعی ادبیات عامیانه و در حوزه ادبیات تاریخی ـ دینی یا مذهبی، متونی است که به عنوان، از نظر عامه، متن های واقعی در نظر گرفته می شود، اما در واقع، از نظر عالمان نقاد، تأییدیه ای به همراه ندارد. این بحث، از قرن هفتم به بعد بیشتر مطرح شد، بویژه زمانی که ادبیات داستانی ـ تاریخی اوج بیشتری گرفته و دامنه آن در زبان فارسی، سخت توسعه یافته است. مسلما، گفتن این که یک طرف «عامه» و طرف دیگر «عالمان نقاد» هستند، خود مبتنی بر نوعی نگاه معرفت شناسانه ارسطویی است، و الا در نگاه معرفتی دیگر، می تواند عکس این مسیر درست باشد. داستانهای صوفیانه، مانند تذکره الاولیاء همواره در چنین مظانی قرار دارد که صوفیان، آن داستانها را، کوتاه یا بلند، کاملا باور دارند، در حالی که در نگاه دیگر، آنها بی شباهت به افسانه نیستند. هر چه هست، در چند قرن متولی، حیات ذهنی مردم شرق، از همین قصه ها سیراب شده و اصول مواضع آنها، در آنجا شکل داده می شد.
در اینجا بار دیگر باید تأکید کرد که وقتی سخن از متن های تاریخ ـ قصه می گوییم، یا در اینجا، و به طور خاص، از متن های «داستان ـ نسب نامه ـ قصه» می گوییم، باید توجه داشته باشیم که اینها از نظر استناد تاریخی، و بر اساس نگاه واقع گرایانه، در درجات مختلف است. گو این که نویسنده علاق دارد تا بگوید آنچه می نویسد تاریخی است، برای همین، در موارد، نام مشاهیری از نویسندگان آثار تاریخی صدر اسلام، مانند ابومخنف، به عنوان نام مولف این داستانها قرار داده شده است.چنان که بحر الانساب و بطال نامه، هر دو به ابومخنف منسوب گشته است.
به هر حال صورت قصه ای این آثار مشخص است، ولی گاه، از مواد تاریخی بیشتری استفاده کرده، و گاه در این زمینه ضعف تر عمل کرده اند. هرچند بیشتر این ادبیات، آنچه شامل حمزه نامه ها و ابومسلم نامه ها و حیدر نامه ها و فتوت نامه های امیر المؤمنین، بطال نامه و جز اینها می شود، صورت کاملا داستانی دارد، ضمن آن که در مواردی، از رجال نامدار صدر اسلام، خوب یا بد، برای نقش آفرینی انتخاب شده است.
در متون قصهای-تاریخی، دو نکته وجود دارد:
نکته نخست این که، نفس رویداد اهمیتی ندارد، بلکه چهارچوب های کلی تری مانند جنبه های ملی یا دینی و مذهبی و اخلاقی و در واقع ایدئولوژیک مد نظر است؛ به این معنا که اهمیت یک قیام یا حرکت، در القای نوعی فکر یا تمایل به تبیین وجود نوعی حس ملی و یا مذهبی است، اما این که دقیقا آنچه رخ داده، اتفاق و رویداد تاریخی است، محل توجه نیست. بسیاری از داستانهای ساختگی که گاه بیش از نود درصد آن داستان تاریخی را تشکیل می دهد، تنها در اسامی با آنچه در تاریخ اتفاق افتاده مشترک است. نقطه ثقل این داستانها، جنبه های فکری و ذهنی آنها هستند که سوار بر رویدادهای ساختگی اما مشترک با تاریخ در برخی از رویدادها و اسامی افراد وشهرها، هستند.
توجه داشتن به امری فراتر از تاریخ، که بیش از همه خاصیت قصه است، بسته به دیدگاه سازنده داستان و محیطی دارد که در آن پدید آمده است. تنوع قصه ها، و این که خاستگاه کاملا ایرانی پیش از اسلامی داشته باشد، یا وابسته به گروه عیاری باشد، یا اساسا ملی گرا و برای خلاصی از دست قوم دیگری باشد، و مسائلی جز اینها، چارچوب های آن امر فراتاریخی ملحوظ در قصه را تشکیل می دهد.
اتفاق در زمان و مکان تا حدودی معین با عدم حساسیت نسبت به تعیین زمان و مکان دقیق آنها؛ به این معنا که برای مثال، معلوم است که ابومسلم مروزی در ایران و علیه امویان قیام کرده، اما هیچ حساسیتی روی زمان دقیق آن نیست، و بسا با شخصیت هایی که چندین دهه پیش از او، در قرن اول هجری بوده اند، همداستان و همراه باشد. این نمونه ها به قدری زیاد است که آدمی تواند درک کند، سازنده حکایت، به تعمد، جعفر طیار را کنار ابومسلم مروزی قرار داده است، نه این که مثلا نمی دانسته است. در واقع، روایات داستان ـ تاریخ، عمدتا قید زمان و مکان را زده و نوعی نگاه شبه پست مدرن نسبت به این دو مقوله دارند. مشابه این وضعیت و ویژگی را، برخی از متون دینی صوفیانه در نسبتی که با متون اصلی دینی دارند، در خود جای داده اند. وقتی آنها را مطالعه می کنید، و با متون اولیه دینی مقایسه می کنید، به نوعی ساخته های ذهنی بر آنها غلبه کرده که گویی در دنیای دیگری هستند. همواره باید توجه داشت که فاصله بین «قصه» و «تاریخ» می تواند خیلی بزرگ، پیچیده، و غبار آلود باشد. به عبارت دیگر، تشخیص مرز دقیق در یک حکایت، دشواری و البته نسبت به متون مختلف هم متفاوت است. بسیاری از اخبارو روایات و احادیث مذهبی هستند که که در متون به عنوان تاریخ معرفی شده اند، اما علائم داستانی در آنها، بسیار جدی است، هرچند متدینین، آنها را معمولا تاریخ واقعی قلمداد می کنند.
این قصه ها، به نوعی دیگر هم می تواند مورد توجه قرار گیرد. قصه های غیر تاریخی، اساسا آزادتر هستند و گاه برای ثبت تاریخ یک کشور، یا حتی پاسخگویی به پرسش های فلسفی در باره پیدایش عالم و انسان و جامعه انسانی اختصاص یافته باشد. برای مثال، روایت ایرانی از پیدایش انسان در روی زمین، که با روایت ادیان الهی متفاوت است، یعنی داستان جمشید و فریدون و مسائل بعدی، در قصه های ایرانی، صورت تاریخ به خود گرفته و اهمیت دارند. این داستانها، در یک مرحله تاریخی، و در ترکیب با قصص دینی ادیان ابراهیمی، هم آوا شده و برخی از رجال آن جابجا یا منطبق بر یکدیگر شده اند. نمونه هایی را در همین رساله جامع الامثال و موارد مشابه شاهد هستیم. مداین جد ساسانی ها به عنوان مداین بن اسماعیل بن ابراهیم معرفی می شود. همه اینها، به نوعی برای ترسیم تفکر دینی ایران باستان و تطورات آن در دوره های بعدی، سودمند هستند.
وقتی بحث از استناد تاریخی در باره این متون می شود، بلافاصله باید تأکید کرد که این آثار به هیچ روی تاریخی نیستند، بلکه خود یک رویداد و واقعه هستند. ساختن آنها در یک شرایط تاریخی، در واقع، خود یکی از اتفاقاتی است که باید به عنوان یک حادثه تاریخی روی آن کار کرد. گو این که حتی آثار و تواریخ مستند هم این وضع را دارند، اما در اینجا، داستان خیلی مشخص تر و آشکارتر است. از روی این اثر، می توان نبض جریان فرهنگی جامعه را در ابعادی که در این روایت ـ تاریخ مورد توجه قرار گرفته کشف کرد. پدید آمدن بحر الانسابی که اساسا با الهام از گذشته، ساخته شده، مسیر فکر مذهبی را در عبور از یک دوره تاریخی نشان می دهد.
این درست است که قصه ـ تاریخها، گاه صرفا به هدف تفریح ذهنی ساخته می شود، امری که هم می تواند از اول مد نظر سازنده حکایت باشد، و هم می تواند از حکایتی که برای اهداف دیگری هم ساخته شده، به عنوان یک نتیجه مد نظر باشد، اما همواره اهداف مهمی در کار هستند. برخی جنبه ملی ـ حماسی، برخی جنبه عاشقانه و صوفیانه، و برخی دینی و مذهبی هستند. جنبه دینی داشتن، اعم از توسعه شناخت دینی و یا حتی اخلاق دینی مورد نظر است که در این حکایت مورد توجه قرار گرفته و هدف به طور کلی، گسترش معارف دینی از دل تاریخ است. در دین، و همین طور اسلام، بخشی از دین، تاریخ صد اسلام و دوران مقدس است، دورانی که نوع باور یک مسلمان به آن، اهمیت زیادی دارد. از دید یک شیعه یا سنی، تفسیر رویدادهای صدر اسلام، نهایت اهمیت را دارد و این قصه ـ تاریخها می توانند در این زمینه، نقش بسیار بسیار موثری داشته باشند.
آنچه گذشت، کلیدی ترین نقطه و نکته ای است که ما در بحر الانساب ها با آن روبرو هستیم. در اینجا، با استفاده از ابزار تاریخ، و تقسیم آن به تاریخ شیعی ـ اموی و عباسی، مشروعیت متولیان مذاهب دیگر زیر سوال رفته و همزمان، مذهب شیعه تقویت و شخصیت های وابسته به آن تقدیس، و ملاک تمامی خوبی ها و بدی ها، از دل تاریخ ـ قصه، خود را نشان می دهد.
یک نکته مهم، در انتخاب اسامی برای افرادی است که نقش کلیدی در «روایت» دارند، و این که آنها در کدام چارچوب به ایفای نقش می پردازند. وقتی نام هایی از قبیل کیومرث و جمشید و ضحاک و رستم و فریدون و منوچهر داریم، می دانیم که بنیاد داستان ایرانی و مربوط به شرح چه مقطعی از تاریخ و برای بیان چه هدفی است. اما وقتی اسامی کسانی مانند امام علی (ع)، امام حسین(ع)، مسیب خزاعی، ابومسلم مروزی و مختار به میان می آید، در اینجا هم چارچوب مفهومی و جریان فکری مندرج در متن قصه ـ تاریخ روشن می شود. همین ترتیب، گاه نام هایی از رجال میانی ایران اهمیت پیدا می کند که ممکن است در ترکیب با اسامی کسانی چون ابومسلم مروزی یا مختار باشد، یا فرضا رجالی از دوره میانی ایران را از نسل و نسب آن افراد یا قبایل شیعی مانند خزاعه و غیره بداند، در این صورت، باید اساس و ساختار داستان را می توان حدس زد که چگونه و در مسیری قرار دارد.
در میان شخصیت هایی که این «داستان ـ تاریخها» در اطراف آنها ساخته می شود، برخی چهره بزرگتری به خود گرفته و حتی در مناطق غیر خود نیز شهرت می یابند. چهره ای مانند امام علی (ع) در دایره گسترده ای قرار می گیرد، و نه فقط میان دارندگان گرایش شیعی، بلکه سنی هم، به نقش آفرینی ویژه او در قصه ها می پردازند. ابومسلم نامه ها هم نسخه های سنی و شیعی دارد و چنین نیست که صرفا جنبه شیعی داشته باشد. (ادبیات عامیانه، ص ۲۷۴). با این همه، باید توجه داشت که درون همین نسخه های ابومسلم نامه، که با احترام از خلفای راشدین نام برده می شود، مفاهیم شیعی هست، یا به عبارتی نوعی تسنن ایرانی است که ممکن است نسبت به خلفای اولیه حرفی نداشته باشد، اما در مقابل بنی امیه و بنی عباس، از اهل بیت دفاع می کند. در همان نسخه از ابومسلم نامه که مرحوم محجوب یاد کرده، از امامت امام زین العابدین پس از امام حسین یاد شده که کاملا شیعی است (همان، ص ۲۷۴). در این قصه ها، غالبا عمر بن عبدالعزیز به عنوان یک شخصیت مثبت مطرح می شود، و این به خاطر تلاش او در رفع سنت سب به امام در منابر دنیای اسلام تحت حاکمیت اموی است. داستان ابومسلم و حکایت های مربوط به حضور او نزد امام باقر (ع) و تربیتی که یافته (ادبیات عامیانه، ص ۲۸۴) زمینه نگرش مذهبی عامی را در ایران پدید آورد که بعدها با ظهور صفویه، به راحتی ایران را شیعی کرد. این نمونه ای از نوع نگرش تبلیغی است که در این داستان وجود داشت و فارغ از جنبه زمان و مکان و نیز رویدادها که اغلب ساختگی است (برای مثال: ادبیات عامیانه، ص ۲۸۵)، اساس شکل دهی به داستان را بر عهده دارد.
قصههای مبتنی بر انساب
در میان انواع قصه های تاریخی، مدلی هم ویژه کتابهای انساب است که ما در اینجا با دو سه نمونه آن مواجه هستیم. کتابهای انساب، از دیر باز در میان مسلمانان به عنوان منابعی علمی با کاربردهای ویژه جهت شناخت رشته های نسبی موجود در میان عرب و قبایل آن، وجود داشته است. این آثار، گاه شامل کل عرب، و تقسیم بندی های آنها، و گاه در باره طوایف و قبایل از عرب خاصی بوده است. قدیمی ترین اثر در علم نسب، در باره شاخه علویان، از قرن سوم هجری مانده و در کنار آن و در ادامه، انواع و اقسام آثار در انساب نوشته شده است. نمونه کتاب انساب ـ تاریخ، اثر بلاذری از نیمه دوم قرن سوم هجری است که تاریخ را با علم انساب درآمیخته یا به عبارت بهتر، به جای سالشمار، قبایل عرب و شاخه های اصلی آنان را محور بیان رویدادهای تاریخی قرار داده است. دهها کتاب در باره انساب علویان نوشته شد که یکی از معروفترین آنها، عمده الطالب ابن عنبه (م ۸۲۸)است که از قرن نهم به این سوی، همواره، مورد اعتنا بوده و به هیچ روی جنبه داستانی ندارد. جالب است که در مورد شهربانه هم از این که «عوام» و «کثیر من بنی الحسین» ادعا می کنند که مادر امام زین العابدین (ع) دختر یزدجرد است، انتقاد می کند و مسأله را از زاویه تفضیل عرب بر عجم یا به عکس یعنی مسأله قومیت هم تحلیل می کند (عمده الطالب، «قم، ۱۴۱۷ق» ص ۱۷۲ ـ ۱۷۳)
دانش انساب، فقط در قالب کتاب ادامه نیافت، بلکه شجره ها نامه های مفصلی نیز در اختیار بود که گاه برخی از آنها شامل رشته ای طولانی از یک خاندان با گواهی های خاص عالمان نسب بود. شمار زیادی از این شجره نامه ها در دوره های بعد، مستند مولفانی بود که سعی می کردند در باره انساب کلی علویان، بر اساس آن شجره نامه آثاری تدوین کنند.
نگاهی به این کتابها، نشان می دهد که دو محور مهم آنها، خاندانها و تقسیم آنهاست، اما در کنار آن، به دلیل این که هر خاندانی در منطقه ای سکنا گزیده و گاه مهاجرت هایی نیز پیش آمده، موقعیت های محلی نیز در ساختار کتابهای انساب نقش مهمی دارد. سادات هر شهر یا منطقه، گاه محور بیان داده های نسبی بوده و در این باره گزارش های محلی ارائه می شود. آثاری مانند منتقله الطالبیه، از اساس، بر اساس منطقه ای به بیان خاندانهای سادات اختصاص یافته است. در دیگر کتابهای انساب هم، مرتب از نقل و انتقال سادات به شهرهای مختلف و مزارات آنها، یاد می شود.
دقت در گزارش انساب اشخاص و حتی نظارت نقیب بر آن، به دلیل تبعات حقوقی و جلوگیری از ورود غیر سادات به میان آنها، سبب می شد تا روی علمی بودن این آثار تکیه شده و بحث اعتبار یا عدم اعتبار جدیت یابد. آنچه پیش آمد این است که میراث عمده انساب، روی مبانی نوشته شده، اما در بخش داستانی هم، شاخه ای بر محور انساب شکل گرفت. این وضع، شبیه همان روالی بود که در کتابهای تاریخی وجود داشت، آثاری دقیق و معتبر بودند و آثاری هم غیر واقعی و ساختگی که مورد قبول عالمان این رشته نبود، گرچه، چنان که در باره تاریخ ـ داستانها اشاره شد، آنها ژانر مخصوصی بودند که مقبولیت و مبانی خاص خود را داشتند.
بدین ترتیب و بر اساس شواهدی که داریم، در دانش انساب نیز، ادبیات قصه ای پدید آمد. به عبارت دیگر، متن هایی به عنوان علم انساب علویان، به هیچ روی مبتنی بر هیچ نوع متن واقعی نیستند، اما با شگفتی غریبی، بدون آن که مولف یا مولفانش به خود تردید بدهند، مانند یک اثر دقیق علمی ـ تاریخی گزارش شده و ترکیبی از تاریخ ـ نسب را با دقت هرچه تمامتر ارائه می دهند.
بحرالانساب نویسی
در میان نام هایی که برای کتابهای انساب انتخاب می کنند، عنوان «بحر الانساب» نامی شناخته شده است، نامی که بر متن های متفاوتی در این حوزه، گذاشته شده است. در حجم کمتری از تعبیر «کنز الانساب» هم استفاده می شود. عنون بحر الانساب، دست کم از قرن پنجم روی کتابهایی گذاشته شده که یکی از آنها اثری از ابن طباطبای نسّابه با عنوان «تهذیب الانساب المسمّی بحر الانساب» است. جدای از برخی از کتابهای مشخص که ذیلا نام آنها را نقل می کنیم، مجموعه مشجّراتی که در هر منطقه ای یافت می شد، ممکن بود نام بحر الانساب به خود یگیرد، و افرادی که نسابه بودند، اغلب از این مجموعه ها داشتند. هر کسی که می خواست اطلاعی در این باره بدهد، می گفت کتاب بحر الانساب نزد اوست، بدون آن که نام مولف مشخصی برای آن برده شود (برای نمونه، بنگرید: اعیان الشیعه، «بیروت، ۱۴۰۳» ۳/۶۲۸). فرهاد میرزا، جایی در باره امامزاده ای در اوغلان تپه، در منزل امامزاده مسکین آباد از توابع گازرسنگ، می نویسد: نسب امامزاده را باید از کتب بحر الانساب و عمده الطالب معلوم باید کرد (سفرنامه فرهاد میرزا، «تهران، علمی، ۱۳۶۶» ص ۲۲). اشاره او به «کتب بحر الانساب» مربوط به همین جزوات و کتاب های مشجری است که دست مردم هر ناحیه بوده یا مقصود کتاب مشخصی از میان کتابهایی است که اشاره خواهیم کرد. غلامحسین افضل الملک هم در باره امامزاده معصوم و امامزاده حسن که در یک فرسنگی تهران است، می نویسد: اما امامزاده معصوم را بنده و سایر مورخین که بحر الانساب خوانده است، نمی شناسد که کیست» (افضل التواریخ، ص ۴۳۷). این مورد هم اشاره به همان کتب بحر الانساب است.
آثاری که با این نام فراوانند، و فهرست بلندی از آنها را در «دنا» (۲/۴۱۳ ـ ۴۱۵) می توان مشاهده کرد. اما بر اساس آگاهی های دیگر برخی از آثار بدین شرح اند:
ـ بحر الانساب، المسمّی بالمشجّر الکشافی لاصول الساده الاشراف، سید محمد بن احمد بن عمیدالدین الحسینی النجفی (از اعلام قرن نهم و دهم) تحقیق الشریف انس الکتبی، مدینه، دار المجتبی، ۱۹۹۹م.
ـ بحر الانساب، فخر الدین رازی، (هدیه العارفین: ۲/۱۰۷)
ـ بحر الانساب: «صحاح الاخبار فی نسب الساده الفاطمیه الاخیار، ابوالمعالی محمد سراج الدین الرفاعی (م ۸۸۵)، تحقیق سید محمد السید فاضل الحاج عوید الملیسی، دارالکتب و الوثائق ببغداد، ۲۰۱۲م
ـ بحر الانساب، سید محمد بن جعفر مکی حسینی چشتی دهلوی، (م ۸۹۱، (ایضاح المکنون، ۱/۱۶۳) (نویسنده نزهه الخواطر، ۲/۰۱۲ کتاب را دیده است).
ـ بحر الانساب الکبیر فی انساب العلویین، سید منصور الباز الاشهب، تصحیح: قیس آل قیس، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، ۱۳۸۵
ـ بحرالانساب المسمی الثبت المصان بذکر سلاله سید ولد عدنان، ۳ج، ابوالنظام موید الدین عبیدالله الواسطی (م ۷۸۷)، تصحیح السید حسین ابوسعیده، بیروت، موسسه البلاغ، ۲۰۱۲
ـ بحر الانساب، شیخ بهایی! (هدیه العارفین: ۲/۲۷۳)
ـ بحر الانساب ؟ (إعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء: ۷/۷۶).
ـ بحر الانساب، رکن الدین النسابه (تألیف ۶۰۷)(مواردی از آن در مراقد المعارف: ۲/۱۴۵، ۱۹۰، ۴۷۴ نقل شده است). براقی آن را تصحیح و تحشیه کرده است. (مراقد: ۲/۴۸۷، تاریخ النجف المعروف بالیتیمه الغرویه، ص ۱۸) (بنگرید به موارد بعدی)
ـ ریاض الانساب و مجمع الاعقاب معروف به بحر الانساب، ۲جلد، به اهتمام میرزا محمد بن محمد رفیع الملک ملقب به ملک الکتاب شیرازی، سنگی، مشتمل بر سلاسل انساب سادات حسینی و موسوی و رضوی، بمبئی، ۱۳۳۵ق. (برای چاپهای مختلف بنگرید: فهرست کتابهای چاپی فارسی: ۱/۶۸۹). (با انتساب آن به حبیب پور مظاهر). (مولفین کتب چاپی، ۲/۴۷۲). این اثر یکی از مفصل ترین بحر الانساب های عصر اخیر است که در دو مجلد (۲۳۲ + ۲۵۰ + ۱۳ فهرست) منتشر شده است. در شکل کلی، سعی کرده در بیان انساب و اولاد ائمه، معقول تر حرکت کند، اما سرشار از داستانهای تاریخی است. نمونه آن آوردن سر قاسم بن حسن در شهر ری یا اقامت اولاد عمار در رودبار و صدها مثل این است.
ـ اشرف الانساب مختصر بحر الانساب فی الانساب و السیر، شیخ اشرف جهانگیر سمنانی، (م ۸۰۸) (نزهه الخواطر، ۳/۲۶).
ـ جهد المقلین فی ذریه السبطین الشریفین، المستدرک علی بحر الانساب، شریف عبدالله بن حسین الساده، تحقیق عارف احمد عبدالغنی، دمشق، دار کنان، ۲۰۰۱
ـ بحر الانساب المأخوذ لبعض الاصحاب (سید هبه الدین گفته، او را در خانه یکی از آل مرتضی در بعلبک دیده است). (ذریعه، ذیل مورد)
ـ بحر الانساب فارسی، خطی در مکتبه راجه السید محمد مهدی فی ضلع فیض آباد (چنان که در فهرستش آمده) (ذریعه، ذیل مورد)
ـ بحر الانساب کبیر فی انساب العرب القحطانیه و انساب الفرض و غیرهم من آدم الی عصر التألیف. در آخر نسخه آمده: (تم کتاب شجره أنساب العلویه و الجعفریه و العقیلیه و العباسیه و الهاشمیه و باقی أنساب قریش و العرب من القبائل القحطانیه و غیرها بحمد الله تعالى و حسن توفیقه فی بلاد ترکستان من بلاد العجم فی شهر شعبان سنه سبع و ستمائه نقلتها من أصل بحر الأنساب). یادداشتی از ابن ابی جمهور احسایی در آغاز آن هست که در نهم ربیع الاول سال ۸۹۵ در مشهد نوشته شده است. همین طور یادداشتی از سید جلال بن نعمه الله حسینی که برای سید علی بن سید حسن بادجانی در سال ۸۹۸ نوشته است. آقابزرگ این نسخه را در سال ۱۳۴۰ ق در کاظمیه دیده، در حالی که سید حسن براقی آن را تصحیح و بر آن حواشی زده بوده است. این نسخه در حال حاضر در کتابخانه حسن صدرالدین کاظمی است و از کتابهای انساب محل اعتماد است. (پایان سخن آقابزرگ).
ـ بحر الانساب از نسابه جمال الدین ابن عنبه، نویسنده عمده الطالب، (درگذشته کرمان ۸۲۸)، نسخه ای از آن در مکتبه الخدیویه هست (بر اساس فهرست) (ذریعه، ذیل مورد).
فهرستواره کتابهای فارسی هم، ذیل مدخل بحر الانساب (۳/۱۵۵۸ـ ۱۵۵۹، ۲۰۲۸ ـ ۲۰۲۹، ۲۲۴۸، ۲۲۶۵ ـ ۲۲۶۶) از شماری از آثار با این نامه، و اطلاعاتی که از فهرست ها گرفته آورده که جالب است. نسخه های مختلف بحر النصاب = بهر النصاب را در همان: ۳/۲۰۲۸ ملاحظه فرمایید. نیز بنگرید: ادبیات فارسی بر مبنای استوری: ۲/۱۰۲۰
بهر النصاب از معروفترین آثار نسب-قصهای طبرستان
این هم شگفت است که عنوان بحر الانساب، به صورت عوامانه و مغلوطی با تعبیر «بهر النصاب» در آمده و نام کتابی شده است که به صورت سنگی در ۱۷۵ صفحه و با همین عنوان عجیب «بهر النصاب» چاپ شده است. ستوده نوشته است که در کتاب مستطاب شرح جنگهای امامزاده حضرت سید جلال الدین اشرف برادر امام رضا علیه السلام چاپ اسلامی رشت، ص هفتم، این کتاب به نام بحر الانصاف و در صفحه دهم بحر الانصاب آمده است. (مقاله بهر نصاب، مجله معارف اسلامی، شماره دوم، ص ۲۹۹).
کتاب بحر الانساب، علی القاعده، ساخته پیش از عصر صفوی است و در این دوره، به نام ابومخنف شهرت داشته است. یک نسخه تاریخدار آن از سال ۱۰۳۳ در کتابخانه ملی ش ۱۰۴۱۱ (رساله پنجم) موجود است.
جالب است که افندی در ریاض، از این اثر یاد کرده و پس از این که می گوید او مقتل الحسین و چندین کتاب دیگر داشته، اشاره می کند که «قد ذکر فیه احوال اولاد الائمه» و البته چون دیده است که اشتباهاتی در آن هست، این مطلب را یاد آور شده و می افزاید: علم الهدای رازی آن را به فارسی ترجمه و به بحر الانساب نامگذاری کرده، و مطالبی بر آن در باره احوال اولاد ائمه افزوده است. افندی می افزاید: نسخه ای از بحر الانساب را نزد فضل علی بیک دیده که فراوان از آن نقل می کرده است (ریاض العلماء: ۵/۵۱۲).
مولف کتاب در مقدمه، با کمال شگفتی، ابومخنف معرفی شده، و پس از تحمیدیه دو سطری آمده است: اما بعد تعریف ائمه و منصف این کتاب ابومخنف ابن لوط بن یحیی خزاعی می باشد و مسمی است این کتاب به بهر النصاب، و کتاب امام جعفر صادق (ع) بود. و در آن کتاب چنین مذکور گردیده که روزی خواجه کاینات…».
در پایان این کتاب هم آمده است: تمّت الکتاب بهر نصاب فی ذکر احوال اولاد الائمه معصومین ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ و بعضی از صحابه و برخی از مومنین و شیعیان علی بن ابی طالب امیر المومنین حسب الخواهش اخویمقام (کذا) عزیز الله خان مسوده شد ۱۲۸۰.
این اثر در انساب و تاریخ، یک اثر « انساب ـ داستان» و محورش، همان نگاهی است که پیش از این به آن پرداختیم، اثری که می کوشد از مواد نسب شناسانه در باره امامان، نوعی تاریخ اسلام همراه با نگرشی خاص بیان کند. در این کتابهای قصه ای، اغلب نام کسی هم به عنوان مولف انتخاب می شود که شهرتی به نقل های تاریخی در آن حوزه دارد. این بار نام ابومخنف انتخاب شده است که بدون هیچ تردیدی می دانیم که یک انتخاب زیرکانه اما مطابق با رویه در باید مولفات داستانی است که سعی می شود با استفاده از این نام، جاذبه ای برای آن ایجاد کند. با این حال نباید فکر کرد که این آثار نتوانسته اند جایی در متون جدی برای خود باز کنند. همین اثر، دو بار مورد استفاده فراهانی در سفرنامه او قرار گرفته است (سفرنامه فرهانی، ۲۳، ۲۶۸). چنان که تبریزی در منظر الاولیاء در مزارات تبریز و حومه (ص ۵۳، ۶۳) از آن بهره برده است. همین طور در کتاب جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا علیه السلام (۱۳ ـ ۱۵، ۱۱۶، ۱۱۷، ۱۳۴، ۱۴۲) از آن استفاده شده است. طبعا اشاره به جنبه های غلو در عبارت او هم دارد. در دوره اخیر به دلیل این که اطلاعات ریز تاریخی (و طبعا ساختگی) در بحر الانساب فراوان بوده، اغلب برای تکمیل مطالب آثار خود از آن استفاده کرده اند. در میان عربها و مورخان آنها هم استفاده از بحر الانسابهای خودشان مرسوم بوده است، چنان که در سمط النجوم العوالی، از العصامی (م ۱۱۱۱) چندین بار مطالبی از بحر الانساب نقل می کند (۱/۱۴۰، ۱۹۹، ۲/۴۵۴) . البته در مقایسه میان متون بحر الانساب عربی با پارسی، می توان گفت، استحکام ورژن های عربی، بهتر از نسخ فارسی است.
نسخه های فراوانی از بهر نصاب یا همان بحر الانساب فارسی که مربوط به طبرستان است، در دنا (۲/۴۱۴ ـ ۴۱۵) معرفی شده و نشان می دهد فراوان از او استفاده می شده است. یادداشت زیر از آقای ستوده وقتی است که فقط به چند نسخه دسترسی داشته، اما نکاتی را یادآور شده که مناسب است خلاصه گفته های ایشان را بیاوریم.
استادان سیدجعفر شهیدی و منوچهر ستوده و بحرالانساب
استاد منوچهر ستوده که برای نگارش کتاب «از آستارا تا استرآباد» به دنبال آثار و اسناد امامزادگان و نسب نامه ها و متون مربوط به نواحی شمالی مراجعه کرده، متوجه کتاب بهر نصاب شده و در باره آن مقاله ای در مجله معارف اسلامی، شماره دوم، نوشته است. ایشان در ابتدا با اشاره به امامزادگان شمال و مواردی که اسامی شگفت دارند و اثری از منابع در باره آنها دیده نمی شود، از کتاب بهر نصاب یاد کرده و این که از هر کس نسب این امامزادگان را سؤال می کرده، با «جوابی قاطع و دندان شکن» مواجه می شده است که «نسب این امامزادگان در بهر نصاب ضبط» است! وی ادامه می دهد: سه چهار بار در دیه های گیلان و مازندران نسخه ای مندرس و از هم پاشیده از این کتاب بحر الانساب ساختگی دیده شد، چون سروتهی نداشت، و پاره ای از ورقهای آنها افتاده بود، مشکلی را حل نکرد. در تهران از دوست ارجمند آقای محمد تقی دانش پژوه در باره نسخ این کتاب جویا شدم، ایشان نسخ این کتاب را به این شرح معرفی کردند:
در فهرست ریو ذیل شماره ۲۰۷۳. Or کتابی به نام کیفیات النسخ معرفی شده است. این کتاب شامل یادداشت هایی در باره ۲۹ نسخه است… در صفحه ۱۳ این یادداشتها کتابی به نام انساب نامه معرفی شده است که پس از تاریخ ۶۵۳ به دست سید مرتضی علم الهدی از عربی به فارسی ترجمه شده است. [نباید تصور کرد که این تاریخ روی نسخه بوده، بلکه این تاریخی است که در مقدمه بیشتر نسخ این اثر آمده اما این که تا چه حد قابل اعتماد است، معلوم نیست]. ستوده ادامه می دهد: نسخه ای که فعلا در اختیار آقای دانش پژوه است و در سال ۱۰۶۵ هجری تحریر شده است. نسخه کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران به شماره ۳۰۶۴ کتب خطی. از این کتاب نسخه های دیگری در تهران و کتابخانه های شهرستانها موجود است که فعلا یادی از آنها نمی کنیم.
آقای ستوده سپس می گوید: بهر نصاب در سال ۱۲۸۰ ق چاپ شده (یک بار هم در سال ۱۲۹۷)، و با نقل عبارت خاتمه آن، می نویسد: همین کتاب چندی پیش در تهران نیز چاپ سربی شده است، اما پیشوای شیعیان مرحوم آیت الله بروجردی به ساختگی بودن آن توجه داشته و آن را ممنوع البیع و الشری کردند.
متن مکتوب خاصی به صورت پاسخ به استفتاء از آیت الله بروجردی ندیدیم، اما شاید بی مناسبت نباشد اضافه کنم که مرحوم سید جعفر شهیدی، در کتاب جنایات تاریخ، از انتشار کتاب بحر الانساب اظهار تأسف کرده و از این که چنین کتابی «در پایتخت کشور شاهنشاهی، یعنی مترقی ترین شهرهای علمی و مذهبی دنیا! چاپ خورده» به طعنه نسبت به وزیر فرهنگ وقت یاد کرده است. وی این اثر را از انتشارات ناشری (کتابفروشی اسلامیه به مدیریت احمد کتابچی) می داند که کتابهایی چون امیر ارسلان، رستم نامه، حسین کرد، خاله سوسکه، شنگول و منگول، رموز حمزه، اسکندر نامه، فلک ناز، نوش آفرین» و از این قبیل را منتشر می کند. به واقع، مرحوم شهیدی انتشار این اثر را ترویج خرافات و نادانی دانسته و نوعی خدمت به «مستعمره چی ها» تلقی کرده است. ایشان تصمیم می گیرد تا «دست بدامن آیات الله وحجج» شود تا جلوی کتاب را بگیرند، که کار به جایی نمی رسد، «باز هم دنبال کار را رها نکردم و موضوع را با آقای دادستان کل کشور در میان گذاشتم، ایشان هم وعده دادند برای حفظ آبروی کشور، دستور جمع آوری نسخه های چاپ شده را خواهند داد». با این حال، چند روز بعد، خودش نسخه ای از این اثر را در بازار خریده است که نشان می دهد از توزیع آن جلوگیری نشده است! وی می گوید، در این کتاب، مطالب ضد دین که نیست هیچ، به ادعای ناشر، کتابی از امام صادق (ع) است. ضد سیاست کشور هم نیست، بلکه «با سیاست دولت های وقت که مبتنی بر اشاعه ی خرافات و سرشکسته ساختن ملت در برابر خارجی است، کاملا انطباق دارد». سپس بخش هایی از کتاب را آورده و نمونه هایی از مطالب تاریخی دروغ و ساختگی آن را با ذکر صفحه، بیان کرده است. در انتها، باز هم به انتقاد از وزارت معارف می پردازد که با داشتن سالیانه مبلغ گزافی برای نظارت شرعیات، در باب جلوگیری از این اثر کاری نکرده است. (جنایات تاریخ، جلد سوم، تهران، کتابفروشی حافظ، صص ۹۷ ـ ۱۰۲. با تشکر از سید علی شهیدی نواده مرحوم استاد سید جعفر شهیدی ). دوباره به ادامه نوشته آقای ستوده بر می گردیم.
آقای ستوده سپس به مقایسه متن چاپی با نسخه ای که در اختیار دانش پژوه بوده پرداخته، و سپس عباراتی از کتاب را که اطلاعاتی شگفت در باره فرزندان مختار ثقفی در رودبار علیای دربندک می دهد، نقل می کند تا بی اعتباری آن را نشان دهد. سپس می نویسد: دو نسخه دیگر که مطالب آن نظیر مطالب بحر الانساب ساختگی است، در فهرست کتب اهدایی مشکوه به دانشگاه تهران معرفی شده است که ذکر آنها در اینجا بجاست. در این فهرست، ذیل شماره ۸۷۷ یکی از آنها با این جملات معرفی شده است: این کتاب را که مختصر نام دارد، و نسب نامه ای به زبان فارسی است، آخوندی در هندوستان نگاشته، و از دور بودن مردم از مرکز اسلام، سوء استفاده کرده، دروغهای شاخدار سرهم نموده، و نسب نامه ای برای امامزادگان ساخته و نزدگی امامان را نیز گزارشی سراپا دروغ فراهم کرده است. در آغاز گوید: این کتاب به زبان عربی در مسجد الاقصی به خط شریف لطیف بن جعفر بن محمد بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) بود، و شیخ الحفاظ آن را به فارسی گردانیده است. نگارنده از ستاره شناسی آگاهی می داشته، و دهه عاشورا سال شهادت امام حسین را با نخستین دهه بهمن ماه برابر دانسته است (برگ ۱۴). در باره غیبت امام زمان در برگ ۱۷ و ۲۷ این نسخه گوید: گویند در سامره در غار رفته است. و گویند در حله روی نموده است و در حله و سامره اسب امام را می بندند و منتظرند. و در برگ ۲۶ ناصر خسرو را سید دانسته است. ذیل همین شماره فهرست کتابی به نام منشور یا رساله انسابیه یا نسب نامه پادشاهان طبرستان معرفی شده است. عنوانهایش چنین است: ذکر حضرت … و پس از پایان فرزندان امام عسکری، یک بخش ویژه فرزندان امام موسی الکاظم آورده است، و بیشتر از هر چیز در این کتاب از سید های طبرستان، و شمال البرز گفتگو شده است. می نویسد: «سبب نگارش این منشور آن است که تاریخ پادشاهان ایران که سید بودند، پایدار بماند». این کتاب ساختگی و پر از افسانه های شگفت انگیز است». (مجله معارف اسلامی، شماره دوم، ص ۳۰۰ ـ ۳۰۱).
ستوده سپس به مقایسه آنچه خود در باره اسامی روستاهای امامزاده کار نواحی شمالی یافته است، و آنچه در بحر الانساب آمده پرداخته و می گوید که این اسامی «بسیار شباهت و رابطه مستقیم دارد. کار این شبهات به جایی می رسد که ترتیب نامها در زیارت نامه امامزادگان خیالی مدفون در ملاط با ترتیب ذکر آنها در کتاب بحر الانساب یکی است». دیگر این که «قصه هایی که در باره این امامزادگان می شنویم، عینا قصه های منقول در این کتاب است، نظیر قصه هاشم تیغ بند، و حسن بیک استاجلو، و بابا ملحد و چلگوش چمنی در شرح حال سید جلال الدین اشرف و قصه مردم ساکن در تبیر کلا از دیده های کمر رود نور که امامزاده پس از تیر خوردن از ایشان، آنان را بدتیر خوانده است. ایشان به نمونه های دیگری از این موارد پرداخته و در نهایت به این پرسش می رسد که، چرا مطالب این کتب در کوه و دشت گیلان و مازندران تا این اندازه عمیق و ریشه دار» بوده و هست! به گفته وی، عامل نشر اینها «نیروی عظیم دستگاه تبلیغاتی صفویان، و سرمایه، سرمایه ای بود که پادشاهان این سلسله از ابتدا برای رواج و رونق کار و بازار سادات صرف کرده اند». (همان، ص ۳۰۳).
افزون بر آنچه مرحوم ستوده آورده، و با استناد به همان، توضیحاتی در باره بحر الانساب با بهر النصاب، در کتاب «نسب شناسان مسلمان» (مرتضی شوشتری، مشهد، ۱۳۹۵، صص ۴۳۸ ـ ۴۴۵ آمده است.
پیش از این هم اشاره کردیم که این متن ها، دست کم متنی که به عنوان بحر الانساب در اختیار ماست، و شرحش در عبارات آقای ستوده هم رفت، باید مربوط به دوره پیش از صفوی باشد، چرا که اساسا هیچ انعکاسی از شاهان صفوی در آن نیست. به علاوه که وقتی نسخه ای با قدمت ۱۰۳۳ داریم، به احتمال زیاد همراه با اشاراتی که در باره ترجمه آن توسط علم الهدی رازی داریم، و این می تواند اشاره ای به ری قرنهای هفتم و هشتم باشد، باید فرض را عجالتا بر این بگذاریم که این اثر در ری ـ طبرستان پیش از صفوی نوشته شده است. برای رسیدن به نظر قطعی، باید محتوا را بازبینی دقیق کرده و تاریخ گذاری کنیم. البته این فرض را هم نباید دور داشت، که این کتاب، چندین بار تحریر مجدد شده و هر بار، اشارات قبلی در آن یا به روز شده، یا دست کم مطالبی بر آن افزوده شده است. البته غالب نسخه های خطی بحر الانساب، قاجاری است و این نشان می دهد که در تمام این دوره، آن خط ادامه داشته است.
درباره نسخههای بحرالانساب با بهرالنصاب
اشاره شد که از این کتاب دهها نسخه خطی و بعضا چاپی وجود دارد که اندکی تاریخدار و از صفوی و باقی بی تاریخ و اغلب تاریخدارها از دوره قاجاری است. نسبت دادن آن به ابومخنف خزاعی و این که عربی بوده و سال ۶۵۳ در مسجد الاقصی بوده و بعدا علم الهدی به فارسی درآورده، در بیشتر نسخه ها آمده است. اما در برخی از نسخه ها نیز تفاوت هایی وجود دارد روشن است که برخی از کاتبان، در این باره به عمد تغییراتی ایجاد کرده اند، بیشتر به این دلیل که یاد درست نمی دانسته اند یا مختصر کرده اند. مثلا این عبارت نسخه این کتاب، به خط امام صادق و بعضی از آن به خط امام عسکری بوده در نسخه چاپ سنگی ۱۲۸۰ق به شکل مبهمی آمده و این که «تعریف ائمه و مصنف کتاب ابومخنف بن لوط بن یحیی خزاعی می باشد و مسمی است این کتاب به بهر النصاب و کتاب امام جعفر صادق ع بود و در آن کتاب چنین مذکور گردیده که روزی خواجه کاینات ….» در اینجا دیگر مطلبی در باره امام عسکری یا این که در مسجد الاقصی و عربی بوده و علم الهدی ترجمه کرده، در کار نیست، و یکسره به سراغ تاریخ رفته است. در معرفی نسخه چاپ سنگی این اثر در فهرست ملی (۱۵۹۷۶ـ ۶؛ ۲۵۹۱۴۲) این عبارات آمده که قدری به مقایسه نسخه ها کمک می کند:
این کتاب در احوال امامزادگان است، نسخهای از این کتاب به خط امام محمد صادق (ع) و یا امام حسن عسکری در مسجدالاقصی بود که در سال ۶۵۳ بدست سید ابوطاهر جعفر بن عمران بن موسی بن امام محمد تقی (ع) به ایران – سبزوار آورده شد و سپس توسط سید مرتضی علمالهدی از عربی به فارسی ترجمه شد همچنین در جلد ۶ صفحه ۵۸۹ فهرست کتابخانه آستان قدس رضوی آمده است: این کتاب در احوال امامزادگان است که نوبتی بنام بحر النصاب، و نوبتی دیگر بنام کنز الانساب با اختلاف در تریتب و زیاده و نقصان چاپ شده است. مؤلف آن شناخته نشد و در دیباچه آمده که مؤلف این کتاب ابومخنف خزاعی است، و نسخهای از این کتاب به خط حضرت امام محمد صادق (ع) و بعضی از آن به خط حضرت امام حسن عسگری بوده و روزگاری این کتاب در مسجد اقصی ماند تا در ۶۵۳ که سید ابوطاهر جعفر بن عمران بن موسی بن امام محمد تقی آن را به ایران آورد، و چون در سبزوار درگذشت، سید مرتضی علم الهدی آن را از عربی به پارسی درآورد. انجام این نسخه خطی معرفی شده همانند این کتاب چاپ سنگی می باشد. نسخه خطی دیگری نیز با همین عنوان، مولف و مترجم در جلد پنجم، شماره ردیف ۲۲۲۱، صفحه ۳۱۹ فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی آمده است. در جلد دوم صفحه ۴۸ فهرست کتابهای خطی کتابخانه ملک نیز آمده است: بحر الانساب همان کتاب دروغین منسوب به ابو مخنف است که به سید مرتضی هم نسبت داده شده است».
سه نکته را اشاره کنیم. این سید مرتضی علم الهدی، همان است که روزگاری تبصره العوام را هم به او منسوب می کردند. شرح حال مفصلی از او در دست نیست، اما از علمای ری قرن هفتم بوده است. دیگر اشاره به سبزوار است، جایی که محل نزول شماری از سادات در قرن هشتم و اوائل قرن نهم بوده و از آنجا به هرات و ماوراءالنهر رفته اند. نکته دیگر هم در باره ابومخنف است، در جای دیگر هم اشاره کردیم که او چون مورخ شناخته شده ای است، این قصه ها را به او نسبت داده اند تا بیشتر مقبول واقع شود، کما این که بطال نامه غازی هم به او منسوب شده است.
در بیشتر نسخه ها این را که اصل آن عربی بوده، در مسجد الاقصی بوده، و از مسجد اقصی به ولایت عجم آورده شده و جناب سید مرتضی از عربی به فارسی در آورده، وجود دارد. با توجه به تفاوت متن ها و این که مولف یا مترجم چه کسی است، نمی توان اظهار نظر دقیق کرد. این که کتابت متن متعلق به امام جعفر صادق (ع) است و امام عسکری هم در آن نقشی دارد، و این که مولف آن ابومخنف است! در باره مترجمی سید مرتضی علم الهدی هم، گاه چنان القا می شود که گویی سید مرتضی (م ۴۳۶) مقصود است، اما اشاره کردیم که مقصود عالمی از اهالی ری از قرن هفتم است که بسا نقشی هم در این میانه داشته است. در باره تاریخ ۶۵۳ هم گاهی با دقت و گاهی به دقت آمده؛ مثلا در یک مورد آمده: «و کاتب این کتاب امام جعفر صادق علیه السلام بدست مبارک خود نوشته بود، بعضی به خط امام حسن عسکری (ع) بود، و این کتاب شریف مدت روزگار در مسجد اقصا بماند بعد از هجرت رسول علیه السلام سال ششصد [و] پنجاه رسیده بود، حضرت سید ابوطاهر بن جعفر بن عمران بن موسی بن امام محمد تقی علیه السلام از مسجد اقصا رو به ولایت عجم آورد، تا مدت روزگار گذشت حضرت سید ابوطاهر در شهر سبزوار به جوار حق پیوست، و این کتاب به لفظ عرب بود، و حضرت سید مرتضی علم الهدی به لسان فارسی ذکر کرد تا نام امازادگان و سید زادگان و شیعیان و یکرنگان آل محمد در روی زمین پوشیده نماند».
نکته ای که در همین نسخه آمده، هدف از نگارش این کتاب آمده و آن حفظ تاریخ رنج علویان است: «ای عزیزان! این کتابیست که خارجیان در حق فرزندان رسول خدا چه ستم کرده اند، و کدام سنگدلست که در این حدیث در حق فرزندان رسول خدا، گریه نگه دارد، و کدام دیده که آه اشک و خون نبارد. الها، ملکا، پادشها، پروردگارا، بی نیاز بنده نواز که زبان ما را به کلمه شهادت طیبه لا اله الا الله محمد رسول الله علیا ولی الله گویا گردانی، و گوش ما را به آیت قرآن شنوا داری، و سینه سوزناک ما را به محبّت امیر المؤمنین علی علیه السلام و اهل بیت او زیاده گردانی و دیده ما را از راه حرام بازاری و از حلال با نصیب گردانی یا اله العالمین یا خیر الناصرین و صل علی محمد و آل الطاهرین … اما خداوند اخبار گوید که صَدر بَدرِ کاینات محمد مصطفی در مسجد نشسته بود، و اصحاب کسی حاضر نبود مگر ولی خدا ….گفت یا علی! بدان و آگاه باش… » (نسخه مجلس، ش ۷۰۵۴. شبیه همین مطالب در نسخه ش ۸۰۴۷ مجلس با تاریخ ۱۲۸۲). این نسخه، یادداشتی با تاریخ ۱۲۴۱ روی صفحه اول خود دارد. یک نکته دیگر هم کنار آن نوشته شده: بعضی از طایفه بد بودند، … دادن این کتاب را چاپ کردند، ضعیف است. سادات که نسب شان معلوم است و معلوم می شود خدمت حضرت حجت در ظهور او، سادات و غیر سادات». گویا اشاره به این دارد که داده های نسب شناسانه این کتاب، ضعیف است. صفحات پایانی این نسخه از کتاب، گویا از بین رفته بوده و دوباره نوشته و به آن ملحق شده است.
یک نسخه صفوی از این بحر الانساب که بسا قدیمی ترین نسخه تاریخدار باشد، مقدمه اش با آنچه معمول است، تفاوتی ندارد: اما بعد از صفت ائمه علیهم السلام، این کتاب ابومخنف بن لوط یحیی خزاعی رحمه الله این کتاب را بحر النصاب نام کرد، و کاتب این جعفر صادق به دست مبارک خود نوشته بود، بعضی به خط شریف امام حسن العسکری بود، و این کتاب شریف مدت روزگار در مسجد اقصا بماند، بعد از هجرت رسول علیه السلام بسال ششصد و پنجاه رسیده بود. حضرت سید ابوطاهر بن جعفر بن … بن امام محمد التقی علیه السلام از مسجگد اقصا به ولایت عجم آورد تا مدت روزگار گذشت حضرت سید ابوطاهر در شهر سبزوار به جوار حق پیوست، و این کتاب به لفظ عرب بود، و حضرت سید مرتضی علم الهدی … فارسی ذکر کرد تا نام امام و امامزادگان و سید و سید زاگان و شیعیان و یکرنگان آل محمد مصطفی علیه السلام در این زمین پوشیده نماند» (نسخه ملی، ش ۸۳۱۱، با تاریخ ۱۰۳۰). کاتب آن سید سلیمان بن سید ولایت الحسینی ساکن طرنک است. دو تاریخ ۱۰۵۴ و ۱۰۵۹، ۱۰۶۴ نیز در کنار خاتمه کتاب به عنوان تاریخ مکتب خانه رفتن و تاریخ ولادت دارد.
یکی از نسخه های صفوی ـ هندی (از حیدرآباد) دیگر این رساله با تاریخ ۱۰۷۵ به شماره ۸۷۷ در دانشگاه است، به جای آنچه در نسخ دیگر آمده که کتاب به خط امام صادق (ع) بوده است، می نویسد: «و این نسخه را در مسجد اقصی یافته شده است، به خط امام شریف لطیف ابن جعفر بن محمد بن الحسن بن علی بن ابی طالب!.. این نسخه در اصل عربی بوده است و شیخ الحفاظ او را از لفظ با فارسی کرده است. این کتاب را مختصر نام نهاده» (برگ ۱۰). بدین ترتیب، در این نسخه نامی هم از علم الهدی یا سید مرتضی به عنوان مترجم نیامده، و از «شیخ الحفاظ» که صرفا یک لقب است، یاد شده است. به رغم نزدیکی تاریخ دو نسخه اخیر، محتوای آنها به مقدار زیادی با یکدیگر متفاوت است. فهرست نویس در معرفی این نسخه نوشته است:
نسخه ۸۷۷ به خط نستعلیق، در دفتری جای دارد که برگ های ۱ ـ ۹ آن را دوازده امام خواجه نصیر، و برگ های ۹ ـ ۳۶ آن را این کتاب «بحر الانساب» و برگ های ۳۷ ـ ۹۵ را کتابچه انسابیه یا منشور مبارک، و برگ های ۹۶ ـ ۱۳۰ را کتابچه ای در ستاره شناسی و طالع بینی گرفته است. نویسنده همه دفتر محمد علی پسر خواجه قاسمعلی مازندرانی ساروی است که دوازده امام را در دکن حیدرآباد در دوشنبه ۲۱ ربیع الثانی ۱۰۷۵ به پایان رسانیده است. پشت برگ ۹ کسی دیگر نوشته شده: حیف عمر که صرف مطالعه این کتاب شود.
نکته مهم در این توضیح اخیر، مازندرانی و ساروی بودن اوست که از نظر محتوا، و تاریخگزاری و تبیین نوع گرایشی که در کتاب هست، اهمیت دارد. می توان فرض کرد که او یا کسی از نزدیکان او، نسخه ای از این رسائل از آن دیار همراه داشته، و اینجا استنساخ کرده است.
تحلیلی محتوایی جامع الامثال: نگاه کلی
مجموعه ای از سه رساله در همین زمینه، و از نظر محتوا نزدیک بهم، در یک مجلد قرار گرفته که جمعا ۶۳ صفحه بوده و به شماره ۵۸۳۷ در کتابخانه مرکزی دانشگاه نگهداری می شود. سه رساله با عنوان های جامع الامثال، مختصر در انساب و اخبار ملوک عجم و اولاد ائمه معصومین در این مجموعه وجود دارد. در پایان آن هم ظفرنامه بزرگمهر و خبری شیعی در باره اسلام آمده که جمعا پنج رساله می شود. (فهرست دانشگاه: ۱۶/۱۰۲ ـ ۱۰۳) سه رساله اول موضوع این مجموعه بوده و هر سه در اینجا ارائه خواهد شد. دو رساله از این سه رساله، با تحریری متفاوت در نسخه ۸۷۷ دانشگاه آمده است که با این رساله ها تطبیق داده شده و مطالب مهم و تفاوت های اصلی، در کروشه در داخل متنی که بر اساس نسخه ۵۸۳۷ است، افزوده شده است.
نخستین این سه رساله، جامع الامثال، رساله ای منظم در وقایع تاریخ اسلام با نگاه ویژه ای در ترکیب میان تاریخ اهل بیت با بقایای تاریخ ساسانی و نقش آفرینی سادات، همزمان با دشمنی های آل مروان و آل عباس و برخی از همپیمانان آنهاست. در این رساله، وجه تاریخ بر نسب برتری دارد اما به هر حال، از همان سنخ «داستان ـ نسب» می تواند باشد.
در این اثر، و از زاویه تاریخی، دو جبهه در برابر هم قرار گرفته اند، نخست اهل بیت و سادات که که به همراه باقی مانده شاهزادگان ایرانی و نسل های بعدی، کنار هم قرار دارند، و در آن سوی، آل مروان و آل عباس، همراه با برخی از همپیمانان آنها که در مواردی نام یا قومیت آنان به میان آمده است، هستند.
اما پیش از آن لازم است اشاره کنیم که مقدمه این رساله، شرح مفصلی است از چگونگی این رساله، و نیز ابواب ده گانه آن، و همین است که به طور کلی، آن را از بحر الانساب های مورد نظر جدا می کند. البته از نگاه دید تاریخی ـ شیعی، و نیز تعلق خاطر هر دوی آنها به منطقه ای بین ری تا استرآباد و گیلان یعنی یک مثلث بزرگ جغرافیایی، وضع مشترکی دارند، اما دست کم رساله اول، وضعیت کاملا متفاوتی از آنها دارد. دو رساله دیگر در همین مجموعه هست که آنها نیز رساله های قصه ای در زمینه نسب ـ تاریخ است و گاهگاه مطالب مشترک با بحر الانساب دارد.
جامع الامثال، مؤلف دارد و آن شخصی است که در این مقدمه به نام «محمد بن حاجی کامران استرآبادی» نامیده شده است. او پس از یاد از حمد و ثنای خداوند و صلوات بر محمد و آوردن تعبیر «صلوات الله علیه و آله و اصحابه». از خود یاد کرده و حکایت تالیف این کتاب را بیان می کند. شبی در فکر بوده و می اندیشیده که چه کند. اینجا، دو پاراگراف، کاملا ادبی است، و مقصودش نگارش متنی است که به عنوان تحفه به دربار رستمدار اهدا کند: «چون بدین عالی آستان رسیدم، عزم جزم کردم که خود را در سلک دعاگویان دارم، و از مجلس خدام با احترام او فایده بردارم. تحفه می بایست که تا از این سعادت بهره مند و بدین دولت ارجمند گردم، مصلحت بهتر از این ندیدم و تحفه بهتر از این نپسندیدم که رساله سازم از احوال بزرگان کریم و نامداران قدیم مجلس سخن بپردازم».
در اینجا، فهرستی از این رساله را که در ده فصل است، بدست داده، فهرستی که می توانیم تصور کلی خود را از رساله بدست آوریم:
فصل اوّل: در حالتها که بعد از وفات حضرت سرور کاینات واقع شده بود با صحابه او.
فصل دوم: در ذکر حالات پادشاه یزدجرد و فرزندان او بالاختصار.
فصل سوم: در القاب مردم که در این ولایت اند.
فصل چهارم: در واقعه ای که بعد از قتل عثمان واقع شده بود.
فصل پنجم: در سبب آمدن لشکر یزید به دار المرز.
فصل ششم: در ذکر اهل بیت رسول که از جور اعادی در این ولایت آمدند.
فصل هفتم: در القاب امت محمّد که سنی و شیعه اند و غیرهم.
فصل هشتم: در تقدیر اسامی خلفای شیعه و سنی.
فصل نهم: در بیان آنکه هر امامی را که شهید کرده اند.
فصل دهم: در کنیه ی جماعت صلاخیان که ایشان چه کسانند که خود را به سادات نصب می کنند و غریب زاده ها».
در اینجا می گوید که این کتاب را از «چهار کتاب مشهور استخراج» کرده است: اول یزدجرد، دوم تواریخ سقیفه صحابه، سوم بحر الانساب سادات، چهارم از کنیه الانساب». در این صورت، بحر الانساب یکی از منابع اوست. این کدام بحر الانساب است؟ طبعا باید بحر الانسابی باشد که بر اساس نگره طبرستانی نوشته شده و از نظر محتوا، با این اثر نزدیک است.
فضای تاریخی و زمان تألیف
چه ویژگی در این برهه تاریخی وجود داشته که او سعی می کند، کتابی در باره تاریخ اهل بیت بنویسد، آن هم با شیوه خاصی که ویژه ادبیات دینی این دوره منطقه رستمدار است؟ این ادبیات، به گونه ای است که به تدریج، جامعه مذهبی، از تسنن ایرانی که خودش یک پا شیعه است، فاصله گرفته، به سمت تشیع پیش می رود. این تحولی است که در نیمه دوم قرن نهم در مازندران مرکزی و شرقی در حال رخ دادن است. در واقع، طی قرون متوالی، حضور سادات در این نواحی، بذر تشیع را کاشته بود، و برخی از شهرها، کلا یا جزءا در اختیار امامیه یا زیدیه بود، اما از قرن نهم، تحول تازه ای شروع شد به طوری که از یک سو، سید قوام الدین مرعشی، از سوی دیگر آل عماد در شرق مازندران، و هم زمان، سلسله پادوسپانی در رستمدار و نواحی نور، به بسط امامی پرداختند. در باره وضعیت تشیع در رستمدار و نواحی آن در مقدمه نیل المرام (از عبدالرحیم رستمداری) توضیح کافی داده ام، این که چطور در میانه قرن نهم، این منطقه، به تشیع گروید و تلاش کرد تا به تقویت مبانی شیعه امامی بپردازد (نیل المرام، «مقدمه» به کوشش رسول جعفریان، قم، مورخ، ۱۳۹۵). (گزارشی هم در باره فتح قلعه نور توسط شاه عباس در کلک و کتاب: ۳/۲۵۸ ـ ۲۶۱ نوشته ام، که متعلق به یک سلسله شیعی همین نواحی رستمدار است ). (نیز گزارشی با عنوان سندی دیگر از تشیع سلسله پادوسپانی نور «شاخه اسکندری» در نیمه دوم قرن نهم، در کلک و کتاب: ۳/۵۸۶ ـ ۵۹۵).
از سوی دیگر، حاکمان این دیار، غالبا و از قدیم مدعی آن بودند که از نسل پادشاهان قدیم ایرانی اند. بسیاری از این امیران، در قرون بعدی، همچنان نام های ایرانی، مشابه نام شاهان ساسانی داشتند، چنان که مثلا در قرن هفتم، شاهد امارت تاج الدوله یزدجرد بن شهریار در مازندران هستیم (تاریخ طبرستان، ص ۳۶). چنان که همین یزد، نام کیخسرو را برای فرزندش برگزید و پس از وی پادشاه بود. ظهیرالدین مرعشی در بیان انساب ملوک رستمدار این اسامی را می آورد: ملک کیومرث بن بیستون بن گستهم بن تاج الدوله زیار بن شاه کیخسرو بن شر اکیم بن نماور بن شهریار بن باحر بن زرین کمر بن فرامز بن جمشید بن … بن جاماسب بن فیروز بن یزدجرد بن بهرام بن یزدجرد بن … شاه آبتین بن همایون بن جمشید بن طهورث … بن سیامک بن مشی بن کیومرث بن ابوالبشر (تاریخ طبرستان، ص ۵۹). فارغ از نام، سلسله های محلی نواحی مازندران تا دماوند و از ری از یک سو و گیلان از سوی دیگر، همه از اعقاب امیران و فرزندان دوره ساسانی و حتی برخی از دوره اشکانی بودند. سلسله های مانند قارنیان، باوندیان، کیوسیه، اسپهبدیه، کینخواریه، پادوسپانان، دابویهیان از همین دست هستند (شرحی مختصر در باره آنها را بنگرید در مقدمه دکتر مشکور بر تاریخ طبرستان و رویان و مازندران مرعشی، صص ۲۰ ـ ۳۰).
بنابرین، امارت محلی امیران این ناحیه، با سلسله های کهن، کاملا پیوند خورده بود و اکنون باید تاریخ اهل بیت، بگونه ای ورق بخورد، که با سلسله ساسانی و در واقع امیران حاکم در مازندران که از دیر باز متحدان سادات بوده اند، همخوانی داشته باشد. نویسنده می خواهد، تاریخ ظلم و ستمی که بر آل رسول رفته را بیان کند و این تاریخ را به نوعی با خاندان یزدجرد مرتبط کند، و دشمنان ایران را از بنی مروان و آل عباس، و بنی تمیم در جبهه مقابل قرار دهد: «از واقعه ای که بعد از وفات سرور کاینات اعادی دین با اولاد رسول ربّ العابدین به ظهور رسانیدند، و برخی از احوال فرزندان پادشاه یزدجرد که از شاهان عجم بود، بگویم، و شمّه ای از هر طایفه که در این ولایتند، از سادات و موالی و شیعیان و دوستان آل محمد که از جور یزید و بنی امیه و بنی مروان و بنی تمیم و بنی عباس در این دارالمرز رستمدار و آمل و ساری آمدند، و پناه به فرزندان پادشاه یزدجرد آوردند و حرام زاده ها، ایشان را در عقب می آمدند، و شهید میکردند، مجلس سخن بیارم، و چون عقد جواهر در رشته تقدیر و در سلک تحریر درکشم، و نثار مجلس خدام با احترام پادشاه عالیجاه عالم پناه خسرو نصرت قرین و ظفر قران، واسط امن و امان و شمع خاندان مصطفوی، چراغ دودمان مرتضوی شعر: شاهان که در بسیط زمین فرّ دولتش /آوازه عدالت نوشیروان دهد».
این تحفه باید تقدیم به یکی از امیران رستمدار می شد که وی از او با این تعابیر یاد کرده است: «مظفرالدین ابوالغازی سلطان امیر شمس الدین بن سلطان کمال الدین محمّد». و اینجا نام رساله را به صراحت می آورد و اینکه «و بدین جواز سر از چرخ برین برافرازم؛ باشد که از مطالعه این رساله که نامش جامع الامثال است، به خواطر شریف ملازمان با احتشام او عبور کنم، و بدین امید رساله وضع کرده ام که اگر به مطالعه شریف برسد، هر آینه مستحق و پسندیده خواهد بود».
نکته ای در ادامه دارد ما را در باره ابوطاهر نامی که در نسخه های بحر الانساب آمده، بیشتر آشنا می کند. اگر بخاطر داشته باشیم، در آن مقدمه ها آمده بود که کتاب در مسجد الاقصی بوده، و توسط یکی از سادات با نام ابوطاهر به سبزوار آورده شده و بعدها که او درگذشته، توسط علم الهدی به فارسی یا عجم در آمده است.
اما اینجا در مقدمه چنین می خوانیم: «اما بعد؛ این نسخه از خط امام شریف ابی برکات به خط عربی بود در میان سادات رضوی که در آهنگ لار هزیمت مأمون رشید آمده بودند، و در تقیّه مانده بودند، پیش ایشان بود. و این رساله را سید السادات و الاشراف امیر سید یحیی بن جمال الدین بن ابوطاهر بن عماد بن عمران بن موسی بن محمدتقی بن علی موسی الرضا بن حسین بن علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدالمناف بن نضر بن کلاب بن مره بن کعب بن نوی بن غالب بن مالک بن نضر بن کنانه بن حزیمه بن مدرک بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان بن أدّ بن ادد بن یسع بن نبت بن قیدار بن اسماعیل بن ابراهیم پیغمبر علیهم السلام بیرون آورد، و لفظ عربی به لفظ پارسی گردانید، و سلسله خود را جدّ به جدّ روشن گردانید». آیا ابوطاهری که در اینجا، در سلسله نسب آمده، همان ابوطاهری است که نسخه بحر الانساب را به سبزوار آورده است؟ مهم این است که در اینجا هم از متنی عربی یاد می شود که به فارسی درآمده است. ممکن است این یک رویه در این زمینه باشد تا مثلا اعتبار این متن به دلیل داشتن متن عربی، در اذهان، تقویت شود، اما اصل و اساسی نداشته باشد.
به گفته نویسنده، این نسخه، به امانت و در تقیه در این ناحیه بوده تا زمان امارت یکی از سلاطین این نواحی با نام سعد الدوله و الدین اردشیر بن قباد بن دیوبند…» ظاهر شده است: «این نسخه را به اسم امانت بنهاد تا هرگاه که اولاد او از تقیّه به درآیند، اظهار این معنی توانند کرد تا زمان سلطان السلاطین سلطان سعد الدوله و الدین اردشیر بن قباد بن دیوبند بن فریورز بن اسکندر بن تاج الدوله بن ایرج بن هرمز بن کیخسرو بن کیومرز بن شاه غازی بن یزدجرد… » در این وقت بود که «این نسخه را به سید لار بیرون آوردند و اظهار کنیه و نسب خود کردند، و در بعضی در همان جا خفیه بماندند، و فرزندان ایشان در این کوه پایان متوطن شدند».
نویسنده از این جا وارد تاریخ می شود. این سعد الدوله، کیست؟ به گفته او «سلطان سعد الدوله در تخت ساری پادشاه بود، همان جا متوفّی شد، و قبر وی آنجاست در موضعی که آن را چال باغ گویند، معروف است به گنبد یکتا». ظاهرا نامی از این امیر در منابع دم دستی نیامده و باید کاوشهای بیشتری در این باره کرد. همین مسأله در باره نام هایی مانند چال باغ یا گنبد یکتا هم وجود دارد.
پس یک ارتباط سریع از زمان یزدجرد و زمانی که «کیخسرو پادشاه ساری بود و هرمز پادشاه آمل» دارد به دوره های صورت گرفته است. این مسیر ادامه یافت تا آن که «فرزندان کیخسرو و هرمز بیرون آمده بودند تا زمان ملک مازندران، جلایی و جلوبی به اتفاق یکدیگر این ممالک را از دست ملوک باز گرفتند و حاکم شدند و مدّت، در تصرّف ایشان بود تا زمان سلطان محققین و العارفین سید السادات و الاشراف میر سید قوام الدین ابن امیر سید صادق ـ علیه الرحمه ـ که خروج کرد، و این ملک را از دست ایشان بیرون آورد». اینجا تاریخ معین می شود و این زمان میر سید قوام الدین است. اشاره بعدی او به چلابیان [چلاویان] است که به گفته وی از نسل مسیب خزاعی اند که در داستانهای مربوط به کربلا و پس از آن، منتقم خون امام حسین (ع) است و بطال نامه مربوط به اوست که منتشر هم شده است. بعد ا زاین وارد فصل های دهگانه خود می شود.
یاد از میرقوام الدین (م ۷۸۱) از نشانه های تاریخی این متن است که این متن در قرن نهم هجری نوشته یا تحریر جدید شده است. داستان تقابل چلاوی ها با سید قوام الدین در اینجا، انعکاس دارد. می دانیم که سید قوام، فعالیتش را از سال ۷۵۰ در قالب یک زاهد عابد آغاز کرد و از سال ۷۶۱ تلاش کرد تا فعالیت سیاسی ـ نظامی خود را آشکار کرده و بر مازندران حکومت کند. گفته حافظ ابرو می تواند روشنگر این برهه تاریخی باشد: «از حوادث این سال یکى خروج امیر قوام الدّین بود در ولایت مازندران و قصّه او چنان استماع افتاده است که امیر افراسیاب جلاوى در آن تاریخ حاکم مازندران بود، و امیر قوام الدّین که انتهاى نسب خود با امام حسن عسکرى- علیه سلام اللّه- مىبرد مردى زاهد و گوشهنشین و دعوى ریاضت و عبادت کردى، در حوالى آمل به قریه دابویى متوطّن بود و مریدى چند از مردم مازندران معتقد او گشته، و ملازم مىبودند، امیر افراسیاب نیز مرید و معتقد او گشت و او را بدان سبب تبع انبوه و معتقدان بسیار پیدا شدند، و کار او رونق و رواجى تمام گرفت تا به حدّى که دیو طمع بیضه در دماغ او نهاد که ملک مازندران مسخّر گرداند و این داعیه در ضمیرش جاىگیر شد. امیر افراسیاب پیوسته از روى اخلاص و اعتقاد به زیارت او آمدى از کید و مکر او غافل و در حقّ او هرگز گمانى به جز نیکى نبردى تا در شهور سنه احدى و ستّین و سبعمایه سیّد قوام الدّین با جمعى که محرم او بودند، این راز در میان نهاده مواضعه کردند، و فرصتى نگاه داشته به وقتى که امیر افراسیاب به دیدن او آمد چند کس را در کمین نشانده بود امیر افراسیاب را با جماعتى که مصاحب او بودند به قتل آورد و حکومت مملکت مازندران از شنوران تا رستمدار به دست فرو گرفت (زبده التواریخ «تهران، ۱۳۸۰»: ۱/۳۱۳). منازعات بعدی میان چلاوی ها و سید قوام و جنگهای متعدد، باید در ذهن مردم این ناحیه تا یک قرن بعد از آن هم مانده باشد. مرگ سید قوام در سال ۷۸۱ در آمل بود و مقبره وی به عنوان میربزرگ باقی ماند. شرح این وقایع را ظهیرالدین مرعشی که خود از اعقاب اوست، در آثارش آورده است.
اما یک اشاره تاریخی دیگر، و آن این که در مقدمه، می گوید که نسخه این کتاب در اختیار شریف ابوالبرکات و به عربی بوده، و در اختیار سادات رضوی که پس از شهادت امام رضا (ع) توسط مأمون به هزیمت کشانده شدند. آنها در آهنگ لار به صورت تقیه ماندند و این نسخه نزد آنان ماند. نسخه توسط سید السادات امیر سید یحیی بن جمال الدین، بیرون آورده شده و «لفظ عربی به لفظ پارسی» گردانید» و هدفش آن بود تا «سلسله خود را جد به جد روشن» گرداند. نسخه به رسم امانت نزد خاندانش گذاشت تا وقتی از تقیه درآمدند آن را آشکار کنند، و این کار زمان سلطان سعد الدوله و الدین اردشیر بن قباد بن دیوبند… فراهم آمده است. این سعد الدوله در «تخت گاه ساری بوده» و « در عصر او، این نسخه را به سید لار بیرون آوردند». این سعد الدوله، به گفته نویسنده این کتاب در ساری بود «همان جا متوفّی شد، و قبر وی آنجاست در موضعی که آن را چال باغ گویند، معروف است به گنبد یکتا».
نویسنده در شرح حال این سعد الدوله که از نسل یزدجرد است، اشاره کوتاهی دارد که وی از نسل شاه غازی، فرزند یزدجرد است که «اوّل کسی [بود] که از فرزندان او اسلام اختیار کرد» و «در رکاب حضرت شاه مردان مردانگی کرده بود». و دو پسر طلحه و دو پسر زبیر را هم کشت. این نقطه اتصال خاندان یزدجرد با خاندان امام علی است که تا روزگاری که این کتاب تهیه شده، ادامه دارد. گروهی دیگر از خاندان های محلی هم چلاویان بودند که از نسل مسیب خزاعی بودند و آنها هم مانند سادات به حدود دارالمرز آمدند «و خود را به فرزندان پادشاه یزدجرد رسانیدند، و شاهزاده ها ایشان را در این کوهپایه ها نهان کردند، و رعایت خواطر نمودند». این گروه، پس از ضعف فرزندان یزدجرد، امیران محلی شدند.
این اشارات، به نوعی تحلیل تاریخی بر می گردد که در کل این دوره هزار ساله، به طور کلی، از واقعیت تاریخی بی بهره نیست، گرچه در جزئیات تاریخی، انطباق جدی با رویدادهای مذکور در کتابها ندارد. سادات، خاندان های عرب خزاعی، و امیران یزدجردی سه گروه از حاکمان محلی هستند که از لحاظ مذهبی در کنار همند، گرچه گاه با یکدیگر منازعه دارند. برابر آنها لشکر یزید، مروانیان و عرب بنی تمیم و گاه متحدان آنها مانند طغرل و جز اینها هستند که در جای جای اسمشان به میان می آید.
به طور کلی چنین باید فرض کرد، در این دوره، کتابچه های چندی به نام بحر الانساب یا مانند همین رساله جامع الامثال نوشته شده که در آنها سعی شده است تا در باره مذهبی که متناسب با وضعیت مازندران و گیلان است، ایده ای را ارائه دهد. در اینجا، دو گروه امیران بازمانده از نسل ساسانیان قدیم، و سادات از نسل رسول (ص) در سیاست نقش دارند و هر کدام متحدانی از عرب و غیر عرب هم دارند. تاریخ مذهبی مورد نظر این کتاب ها، باید به گونه ای باشد تا این مجموعه را به صورت دو گروه حق و باطل نشان داده و اخبارشان را ذکر کند. این چیزی است که باید از دل این رساله و نیز بحر الانساب و رساله های مشابه بدست آورد.
اصول و چارچوب فکری-تاریخی در جامعالامثال
باز هم تأکید کنیم که این دو اثر، یعنی جامع الامثال و بحر الانساب، و موارد اندک مشابه آن، به این دلیل در کنار هم می آیند که از نظر مضمون در یک خط قرار دارند. اولا هر دو در طبرستان یا حداکثر توسط کسی که بین ری و مازندران بوده، شکل گرفته و نوشته شده است. ثانیا، مضمون شیعی آنها مشابه یکدیگر و اصول و پایه هایی که اساس و محور بحث هستند، کاملا به هم نزدیک هستند. در اینجا سعی می کنیم در محتوای فکری ـ تاریخی این دو اثر، پرسه ای داشته باشیم و خطوط اصلی را گوشزد کنیم.
روشن است که ما در این دو اثر، با یک داستان مسلسلی مانند ابومسلم روبرو نیستیم، بلکه این هر دو کتاب نسب و تاریخ است که قضایای مختلفی را به مناسبت نقل می کنند. آنجا که بحث تاریخ است، نوعی نظم و نسق تاریخی هست، اما در بخش انساب، ضمن یاد از افراد، حکایات و داستانهای تاریخی در باره سرنوشت آنها نقل می شود و تاریخها قدری درهم است.
یک نکته دیگر این است که این دو اثر به نوعی با تاریخ امامان (ع) پیوند دارد و از این جهت، انتظار می رود دست کم در این موارد، تاریخی تر باشد، اما گو این که ملاحظاتی هست، اما به دلیل این که اساس کار داستانی بوده، این مسأله چندان رعایت نشده است.
این که این دو متن در مازندران قرن نهم هجری ساخته شده، به نظرم نظری است که تا حدودی می توان از محتوای این دو رساله، به آن پی برد. از یک سو، فضای امامی موجود در دوره صفویه در آن نیست، و به نوعی اشاراتی به حالت گذار می توان در آن ملاحظه کرد. این اثر را باید یک اثر تبلیغی دانست که برای رواج تشیع در مازندران قرن نهم در منطقه رویان و رستمدار و در واقع حد فاصل چالوس تا نور و از آنجا تا دماوند و ری، تلقی کرد. این نکته ای است که از مجموع این قسمت می توانیم بدست آوریم.
پیش از این از فصول دهگانه این کتاب یاد کردیم. اگر روند فصلهای دهگانه جامع الامثال را ملاحظه کنیم، با نوعی دانش «تاریخ اسلامی» روبرو هستیم که در درجه اول، از وقایع پس از وفات سرور کائنات آغاز می شود و در ادامه تا آخر عصر اموی و اشاراتی به عصر عباسی آمده و از نظر زمانی، بدون آخر، رها می شود. روشن است که در بخش تاریخ اسلامی آن، اساس بیان همان انحرافی است که در روند سیاسی جامعه روی داده است. این در فصل اول است.
فصل دوم، حالات پادشاه یزدجرد و رویدادهایی است که در نهایت، به ایجاد ارتباط بین خاندان امام علی (ع) و خاندان ساسانی منجر می شود. فصل سوم در «القاب مردم که در این ولایتند» به منطقه دارالمرز و شمال ایران بازگشته و در فصل چهارم، باز به سراغ وقایع پس از قتل عثمان می رود. فصل پنجم در سبب آمدن لشکر یزید به دارالمرز، یعنی همین مناطق شمالی ایران، و فصل ششم در احوال ساداتی که از بابت تعقیب لشکر مروانی، به این نواحی روی آورده اند. در فصل هفتم، با عنوان «در القاب امت محمد که سنی و شیعه اند» به شرح کوتاهی از مذهب سنی و شیعه پرداخته شده که چنان که اشاره شد، اشاره به مرحله گذار است. تقسیم خلفای دوره اسلامی به خلفای شیعه و سنی در ادامه آمده و سپس از امامان یاد شده و این که هر کدام بدست کدام خلیفه شهید شدند. اینها در فصل هشتم و نهم است. فصل دهم، اختصاص به معرفی دشمنان یا همان صلاخیان دارد.
از تشیع نخستین تا تاریخ اهلبیت؛ از اهلبیت تا مازندران
تفسیری که از تشیع در این رساله آمده، بر اساس غدیر و پاره ای از مباحثی است که در پاره ای از کتابهای شیعه آمده است. غدیر و آیه تبلیغ و سپس حکایت فرستادن اسامه و همراه کردن خلفای اول با او که نرفتند، در همان آغاز آمده است. آنها همراه اسامه نرفتند «تا که رسول از دنیا مفارقت نمود. این جماعت به سقیفه رفتند، و آن موضعی است معروف و مشهور، و امیرالمومنین را بگذاشتند، و خلاف قول رسول کردند، و آن حضرت در تجهیز و دفن و کفن مشغول بود. و چون از دفن خارج شد، به جمع کردن قرآن مشغول شد، و بعد از آن دست فرزندان خود بگرفت و در همه عرب بگردید؛ هیچ کس اجابت نکردند، مگر چهار کس: سلمان پارس و مقداد اسود و عمار یاسر و ابوذر غفاری، و همچنان سه نوبت بگردید، کسی اجابت نکرد مگر اینها که گفتیم، و وصیّت رسول به جای آورد، و در گوشه بنشست که حضرت رسالت او را از مواقعه خبر داده بود، و گفته بود که اگر مدد یابی، با ایشان حرب کن؛ والا خون خود نگاه دار تا مظلوم به من برسی».
این نگاه شیعی در تفسیر تاریخ اولیه است. در اینجا، اشارتی به دوران ابوبکر دارد که البته سالهای قید شده در متن خطاست. یادی از نقش محمد بن ابی بکر دارد که این زمان بسیار کوچک بوده، اما اینجا نقش مهمی را در پیام رسانی میان امام علی (ع) و ابوبکر ایفا می کند. از نظر نویسنده، ابوبکر از کاری که در باره خلافت کرده، پشیمان شده، و می خواهد جانشینی را به علی بسپارد، اما زنی در آنجا مانع شده، خبر به عمر می رساند، او می آید «بالش بر دهنش نهاد، و او را بکشت. فریاد برآورد که بمرد». اینها نگاه های داستانی است که شاید در برخی از محافل شیعی به صورت قصه ای وجود داشته است. نویسنده ریشه دشمنی که بعدها منجر به کشتن محمد بن ابی بکر شد، در همین جا می داند.
در اینجا، سراغ داستان کشته شدن عمر به دست ابولؤلؤ می رود و با تفصیل همان حکایت داستانی، و فرار او و آمدن و پنهان شدن در خانه امام علی (ع) و بعد رفتن به کاشان را مطرح می کند. این قصه از چندین قرن پیش از نوشتن این متن، یعنی از قرن ششم ـ هفتم وجود داشته است. تعقیب کنندگان کشنده خلیفه تا در خانه امام علی آمدند: «چون با امیر رسیدند، و از احوال ابولؤلؤ پرسیدند، آن حضرت فرمود تا من اینجا نشسته ام، او را ندیدم، و راست می گفت که هنگامی که ابولؤلؤ آمده بود پیش ازو، او بدان صفه بود و تا در سرای او رفته بود، او را ندیده بود».
در اینجا، از اولین شهر شیعی، یعنی کاشان یاد می شود. امام علی یارانی در آنجا داشته، و سفارش کرده که ابولولو را کدخدا یعنی داماد کنند. پسری از او به دنیا می آید که « آن پسردر خراسان مدفون است، و معروف است به خواجه بلوری درهمدی!». نخستین تقیه برای شیعیان، اینجا و برای اولاد ابولولو است که « اولاد او از جور مروانی بدین ولایت به خفیه بماندند، و به القاب اردشیر و باباچه و یحیی». نقل این القاب، یکی از ویژگی های این اثر است و نویسنده برای غالب شیعیان و خاندان های سادات، القابی ذکر می کند.
خلافت عثمان، به گفته وی چهار یا پنج سال بوده، و او روی معارضه میان عثمان و مخالفان بر سر مسائل دینی و تغییر روشهای قبلی، درست بمانند آنچه در تواریخ آمده، اشاره دارد. «از آن جمله یکی آن است که [آنچه] از جهاد میگرفتند، قسط مساوی می داد، او تفاوت هیچ نمی داد. از بیت المال غلامان ترک خریده بود با کمرهای مرصّع، در عقب خود می داشت، و طریق ملوک پیشین برمی انداخت». اشاره اش به «تساوی» در تقسیم موجودی بین المال جالب است. داستان حکم بن ابی العاص را هم برای پسرش مروان نقل می کند، و این که «ابوبکر و عمر، بر منبر رسول یکی پایه فروتر نشستندی، او به جای رسول می نشست. و اگر مشکل پیش آمدی، حضرت امیر را پیش خود خواندی».
یک نکته جالب این است که او معاویه را عامل تحریک مخالفان می داند و در این باره تأکید دارد. در واقع او را عامل قتل عثمان معرفی می کند. «معاویه این را بر وی طعن می کرد، مردم را در فساد کار او تقویت می داد؛ مردم از او بگردیدند».
بخشی از تاریخ اولیه اینجا تمام می شود و در واقع فصل اول خاتمه می پذیرد.
فصل دوم، در واقع گزارش فتح ایران است، اما فی الواقع، حکایت نزدیک شدن فرزندان امام علی (ع) با فرزندان یزدجرد. عمر در جریان فتوحات، عربها را به سوی مناطق مختلف می فرستد. از امام علی می خواهد، کسی را به سمت پارس بفرستد که بتواند برای آنها معجزه داشته باشد تا آنها را به اسلام بخواند: «داعیه دارم که لشکر به جانب این ولایتها که ذکر رفت، فرستم و ایشان را به اسلام دلالت کنم. التماس از ملازمان شما اینکه یکی از فرزندان خود همراه لشکر من گردانی که اگر مردم معجز خواهند که به اسلام درآیند، معجز نمایند، و فرزندان ما را معجز نیست». حضرت، امام حسن (ع) را همراه آنان می کند.
در آن سوی، یزدجرد که از حمله عرب آگاه می شود، لشکر بیکران می آورد «تا مداین که جزیره ای است در میان بغداد». گویی مرکزش در خراسان است. آنجا «ماهوی سوری» را می گمارد، همان که بعدها به راهنمایی آسیابانی که یزدجرد را پنهان کرده بود، پادشاه را کشت. وی اشاره می کند که داستان جنگ یزدجرد و عرب در «شاهنامه» آمده است. نام ماهوی سوری در منابعی مانند مجمل التواریخ و القصص (ص ۶۷«آلمان، ۱۳۷۸ش»)و آثار دیگر آمده است.
تکیه داستان ما روی «دارالمرز» است، تعبیری که مسلما در قرن نهم، برای حدود مازندران و گیلان بکار می رفته است. سه شهر در اینجا، اهمیت دارد. رستمدار، آمل و ساری. سه پسر یزدجرد در این سه شهر حکومت می کنند: شاه غازی، هرمز و کیخسرو. اینجا به یاد داستان آغاز حکومت انسانها روی زمینه به روایت ایرانی می افتد، فریدون و فرزندانش ایرج و سلم و تور. حکایات آنان و کشتن و ایرج و همه، در همین ناحیه آمل و ساری و رستمدار رخ داده است! «افریدون، ییلاق به دارالمرز آمدی، و زمستان در ولایت آمل بودی». از همین آمل بود که ایرج به ساری نزد برادرانش رفت و او را کشتند. افریدون به ساری رفت «و چون به ساری رسید، دید که تابوت ایرج می آورند، به عزا و مصیبت بنشست، و او را گنبدی ساخت». سلم و تور هم کشته شدند و برای آنها هم گنبدی ساخته شد. منوچهر از دختر ایرج پدید آمد، جنگهایی با مخالفان کرد؛ نویسنده گوید: «باز در دهستان جمع شدند و به هم رسیدند. در میان ایشان جنگ شد که در شاهنامه مذکور است، و تور و سلم را بکشت، و پیش افریدون فرستادند به یاری، و افریدون عهد کرده بود که تا خونخواهی ایرج نکنم، قرار نگیرم. چون ایشان نیز کشته شدند، افریدون از برای ایشان دو گنبد ساخت، به هم پیوسته، و آن سه گنبد که در ولایت موجود است». پس دار المرز، یعنی از استرآباد تا گیلان، نقطه ثقل حوادث خواهد بود، از زمان اولین انسانهای روی زمین به روایت ایرانی تا اینجای کار که جنگ عرب و عجم رخ داده است. فاصله زمانی میان افریدون و تا یزدجرد، برای تخت گاه ساری، خیلی سریع طی می شود. ایرج قصری ساخت که سی و دو سال در آنجا بود «و چون از کار ایشان بپرداخت، از آنجا برفت. بعد از مدتی خراب بود تا زمان پادشاه یزدجرد، و دیگر باره او را عمارت کردند، و شاهزاده کیخسرو آنجا بود، و تخت ساری در تصرف او بود، و استرآباد تابع شاهزاده بود». به تدریج، استرآباد هم در کنار ساری و آمل و رستمدار وارد جغرافیای این ادبیات می شود. اینجا، منطقه اصلی شاهزادگان یا به عبارتی فرزندان یزدجرد بوده است.
ما از این پس انبوهی از اسامی مناطق و رستاق های این نواحی را داریم که در وقایعی که گزارش می شود، از آنها نام برده می شود، و از این رهگذر، معلومات جغرافیایی زیادی البته بیشتر در حد اسم، و یا تعیین فاصله آنها به یکدیگر و گاه راهها و گذرگاهها در اختیار ما می گذارد. تلفظ دقیق این اسامی، گاه دشوار و به دلیل عدم اطمینان به نسخه، با تردید است. همین جا از «هزار جریبی، فیروز کوه، سواد کوه، آب گرماب، شیب رستاق، کناره رستاق، طالقان رستاق» و جز اینها یاد می شود.
وصل شدن خاندان یزدجرد با اهل بیت
از میان سه فرزند یزدجرد، یعنی هرمز، کیخسرو و شاه غازی، شاه غازی به تبریز رفت و با امام حسن دیدار کرد «و اسلام اختیار کرد». این وقت یزدجرد به خراسان رفته و در آسیاب کشته شده بود. لشکر عرب، خراسان را هم گرفت.
در میان بیان این رویدادها، داده های جغرافیایی در باره ساری تا استراباد جالب است: «شاه زاده کیخسرو که پادشاه ساری و استرآباد بود، و شهر استر آباد، جرجان بود، و این جای که اکنون شهر است، ده بود و معمور، و منزلگاه کاروان بود که از دامغان و بسطام به لب دریا می آمدند از این مردان». استرآباد مورد نظر وی، آن وقت یک ده بوده که بعدا شهر شده است. «و این ده را شاهزاده کیخسرو به زن خود داده بود، که آن زن به غایت صاحب جمال بود، و نام او ستاره بنت بهرام بود، و او را دوست می داشت، و این ده را بدو ارزانی داشته بود، و اینجا را او عمارت کرده بود تا که امیر ولی خندق کنده بود تا که بارو نهاد و او را آنجا بیرون کردند، پرک پاشا برج و بارو نهاد». لشکر عرب، بعد از خراسان، به سوی دارالمرز آمدند. در این وقت، کیخسرو هنوز مسلمان نشده بود و در قلعه ماران «که معروف است به ما داد» پناه گرفت. در اینجا، حمزه عبدالمطلب نقشی در فتح این قله دارد. این قلعه در اختیار امیران رستمدار بود تا سال ۱۰۰۶ که شاه عباس پس از چهارماه محاصره آن را گرفت و «دولت این طبقه ملوک رستمدار انقراض یافت» (روضه الصفا: «تهران، ۱۳۸۰» ۸/۶۷۰۳).
پس از فتح شاه غازی، برادرش کیخسرو را «به پیش امام حسن آورد» و او هم «اسلام اختیار کرد». در این وقت «هرجا آتشکده بود، همه را خراب کردند و مسجد و مناره اختیار کردند، و صیت اسلام از آن روز در دارالمرز پیدا شد».
بدین ترتیب، دارالمرز فتح شد و وقتی که «امام حسن به تخت آمل رسید، خبر مرگ عمر و کشته شدن او، چنانکه گفته شد، بدیشان رسید، و لشکر روی به عراق نهادند. شاهزاده شاه غازی، همراه امام حسن علیه السلام برفت، و در خدمت امیرالمومنین بود. در جنگ صفین مردانگی کرده بود، و او را آن حضرت شاه غازی نام کرده بود، و او را با خویشتن آورد. با خواسته بسیار به ملک او فرستاد با محمد حنفیه».
با این رویدادها و در حالی که شاه غازی، نزد امام علی (ع) رفته و در صفین کنار اوست، فصل دوم تمام می شود.
فصل سوم، کوتاه و معرفی چندین نفر از چهره های شاخص عرب است که برخی واقعی و برخی ساختگی اند، و طبق گفته نویسنده به این نواحی برای «التجا به فرزندان پادشه یزدجرد» آمدند. اوّل محمد ابابکر که «شاهزاده ها او را و فرزندان او را نهان کردند، و فرزندان او بماندند به القاب باکر». سپس مسلم بن مختار که «امیر حاجیان» و با «عمامه سیاه» بوده در کوه پایه دارالمرز بود. پدرش «مختار آن است که خروج کرده بود که در مختارنامه مذکور است». فرزندان در خدمت شاه هرمز پسر یزدجرد بودند. شیرزاد بن مسلم بن عبدالمطلب از فاتحان دیلم که به القاب شیرزاد ماندند. این لقب سازی ها جالب است. حسان بن بصیر که به لقب «پولاد کوشکر» شهرت یافتند. دیگری شجاع الدین بن معدی کرب، فرزندی دانشمند داشت به نام حسن که «معلم امام محمد مهدی علیه السلام بود».نمونه های دیگری را هم بیان می کند، از جمله غیاث پسر ابراهیم اشتر که با لقب «شکر» در این نواحی مانده اند. ضرغام بن قعقاع خزاعی، برادر «مسیب» خزاعی «بود که خروج کرده، و تخم یزیدی برانداخت». چلاویان از نسل اویند. اینها را مختصر می گوید تا «کتاب طویل» نگردد.
حکایت رویدادهای پس از قتل عثمان و این که چه وقایعی پیش آمد «با امیر المؤمنین و فرزندان یزدجرد» در فصل چهارم آمده است. وقتی با امام علی (ع) بیعت شد، معاویه، عایشه را تحریک به جنگ بصره کرد، و بعد هم، باز معاویه، جنگ صفین را راه انداخت.
در این جنگ، «شاه غازی» پسر یزدجرد، با امیر المومنین بود. بعد از جنگ صفین «دوازده هزار مرد از امیرالمومنین روگردان شدند» و «خارجی ایشانند که از امام زمان روگردان شدند». البته نویسنده می گوید خوارج طرف معاویه رفتند. در این داستان، خارجیان، همه جا هم آنان هستند که با معاویه و مروان هستند. اینجا خبر شهادت امام علی (ع) توسط ابن ملجم است.
نویسنده، داستان خواستاری او از قطام را به تفصیل نقل کرده، و این قسمت و بنیاد داستانی آن، حتی در منابع تاریخی جدی هم نفوذ کرده است. بعد از آن، امام حسن هم توسط معاویه به شهادت می رسد: «چون شاه مردان شهید شد، معاویه با امام حسن کینه ومجادله در میان نهاد، و هفت بار او را زهر داد، کارگر نیامد. عاقبت الامر زن، بخفیه او را الماس داد و شهید کرد به مشورت معاویه و مروان حکم».
محمد حنفیّه، در این وقت نزد شاه غازی بود. او به مدینه رفت تا حسین تنها نباشد. در اینجا، یکی از فرزندان عمار به نام اسعد بن عمار، از طرف او می ماند، تا «شرایط دین محمدی» به مردم این ناحیه بیاموزد. برای نویسنده، مهم بیان حوادث تاریخ اسلام حتی کربلا نیست، بلکه مقداری است که به ناحیه خودش مربوط می شود. در یک جمله اشاره به شهادت امام حسین دارد و سپس از شهربانویه و آمد او همراه زبیده خاتون یا زینب دختر امام حسین که همسر قاسم شده بود، به ری یاد می کند. کار آوردن آنها، بر عهده ابوذر غفاری است، و محل اقامت آنها در ری غار کهنی «کهن الغار» که «بالای شهر است». ابوذر قرار بود اینها را به «فرزندان یزدجرد» که برادر شهربانویه بودند، برساند. این زمان، شهربانویه، دختری هم به نام زبیده خاتون ـ همسر قاسم ـ داشت که او از خدا طلب مرگ کرده بود، و وقتی فرزند قاسم بن حسن را به دنیا آورد «به جوار حق پیوست، بر پیمان قرار معهود که مادرش با او گفته بود». اسعد بن عمار که سابقا برای آموختن شریعت محمدی مانده بود، همسری داشت که به این بچه شیر داد. اینها در «پای قلعه شهمیران بن قباد» بودند و در دهی به نام حسن آباد، گویا به نام همین قاسم حسن زندگی کردند. این فرزند بعدها توسط بنی امیه کشته شد، و فرزندان اسعد عمار بگریختند و «در کوه پایه ها ماندند».
اما در باره بقعه بی بی شهربانو در ری، گفتنی است که در سال ۱۲۶۰ قاسم بن سعید گیلانی، رساله ای با نام «تحفه زبیدیه» در شرح حلا زبیده خاتون دختر امام حسین (ع) که در شهر ری کهنه مدفون است، نوشته که نسخه ای از آن در آستان قدس (فهرست: ۹/۲۳) موجود است. در باره مزار زبیده خاتون در شهر ری بنگرید: ری باستان، ص ۵۳۷ (حسین کریمان، تهران، ۱۳۷۱، قصران: ۲/۷۲۳). مرحوم کریمان این حکایت را از لوحه ای شرح داستان مزبور را به خط نستعلیق نوشته و بر بالای مزار زبیده خاتون بوده نقل کرده است. (قصران: ۲/۷۲۴). این بقعه، از قرن نهم هجری است. مرحوم کریمان نوشته است که در هیچ مأخذ علمی از قرون گذشته ذکری از این حکایت نشده و تنها در متون متأخر داستانی آمده است (۲/۷۲۲).
یک نکته این است که جدای از اهل بیت، رجالی شیعی که نامشان در مصادر قدیمی هست، نقش های مختلفی در این حکایات دارند. ابوذر، اولاد عمار یاسر، فرزند مختار و شماری دیگر.
دیگر این که در سراسر این کتاب، پناه بردن به دارالمرز، زندگی در تقیه، گریختن و رفتن به کوهپایه ها، مبارزه با نیروهای اموی و عباسی و همپیمانان آنها را یکسره مشاهده می کنیم. نتیجه آن پیروزی، یا شهادت یا گریختن است. در صورت شهادت، درست شدن امامزاده و اشاره به اینکه قبرشان همانجاست در ادامه آمده است.
داستان تاریخ اسلام، تا شهادت امام حسن گزارش شده بود. اکنون نوبت اشاره به شهادت امام حسین است. امام حسین، مسلم را به کوفه می فرستد تا با یزید حرب کند. از سوی دیگر ایلچی به سراغ «فرزندان یزدجرد فرستاد» از آنان کمک می خواهد. کیخسرو و هرمز «لشکر جمع کردند تا قرب پنجاه هزار مرد؛ در میان ساری و استرآباد لشکر جمع شد». اینها را با شاه غازی، «از راه فیروز کوه، به جانب عراق» فرستادند. مقصود عراق عرب است و اینجا نوعی ارتباط بین فیروزکوه و عراق، ترسیم می شود.
اما سپاه شاه غازی، در کردستان با «طغرل راهبی» برخورد کرد. او به خاطر جنگهای سابق، مانع رفتن شاه غازی شد و او مجبور شد از راه تبریز برود :«چون سرحد صمدر! رسید، اخبار رسانیدند که امام حسین را شهید کردند». پس از شهادت امام حسین، سادات و موالی «همه روی بدین ولایت نهادند، و التجا به فرزندان یزدجرد آوردند، جهت خویشاوندی امام حسین».
این تفسیر به «جهت خویشاوندی» نکته ای است که به داستان ازدواج امام حسین با شهربانو مربوط می شود. این یک جهت آمدن سادات به این نواحی است، و جهت دیگر در سبب آمدن سادات به ایران، چنان که می دانیم آمدن امام رضا است.
بعد از کربلا، امویان «هر کجا از آل هاشم بود، همه را می کشت». در نتیجه «همه فرار نمودند به دارالمرز آمدند». در مرحله بعد، سپاه یزید به تبریز می آید و در مقابل سپاهی از «ولایت رستمدار و آمل و ساری» جمع شده و با آنان مصاف می دهند که شکست می خورند. آمدن نام تبریز در اینجا، قدری شگفت است.
یزید خبر دار شده، از آنان می خواهد نزد طغرل راهبی در کردستان بروند و با او به ری حمله ببرند و در صورت پیروزی شهر را به او بسپارند. در اینجا، نامی از یکی از اعقاب بوذرجمهر به میان می آید که با پسران یزدجرد بوده و ری را به او سپردند. خودشان هم به ساری و آمل برگشتند، در حالی که آل هاشم با آنان همراه بودند. در اینجا، نامی از رودبار و قلعه نور برده می شود که از آثار عمارت افریدون بوده است. از عرب غیر هاشمی هم، اعقاب محمد ابابکر نزد آنان بودند. اینها را «به رودبار شغل و جایگاه دادند». «یاسر و اشتر را در شهر لار جایگاه دادند». در این وقت سپاه یزید با طغرل راهبی، به ری حمله کردند و ظهیرالدین رقی! که از نسل بوذرجمهر بود، نتوانست مقاومت کرد، به استرآباد رفت. طغرل، ری را گرفت و سپاه یزید به طرف دارالمرز رفتند و «آن سپاه ضلالت روی به دارالمرز نهادند تا رسیدند به موضع که آن را مردانگی! خوانند. اهل این ولایت پناه در بیشه ها بردند، و شبها از لشکر ایشان بسیاری را می کشتند؛ چنانکه عرب به تنگ آمدند و یزید را از این حال باز نمودند».
این طغرل کیست؟ چه ارتباطی با طغرل سلجوقی دارد که به محض آمدن به ری، به آزار شیعیان پرداخت. بارها اشاره کرده ایم که زمان در این داستانها مهم نیست؛ آنچه مهم است سوژه اصلی داستان است که در اینجا محور اصلی اهل بیت و شیعیان آنهاست.
در ادامه داستان به وقایع پس از امام حسین بر می گردد، و آن این که مسیب خزاعی علیه یزید شورید و این سبب شد تا دستور احضار سپاهی را بدهد که به زعم راوی، اکنون در دارالمرز است. آنها برگشتند و آرامش دوباره به دارالمرز برگشت: «نامه یزید رسید که بازگردید که خروج مسیّب خزاعی علیه الرحمه شد. لشکر به ناکام بازگشتند به طرف دمشق».
داستان مسیب خزاعی، به صورت حاشیه در این کتاب آمده و در واقع، خودش موضوع قصه های بلندی است که در باره او ساخته شده است. محور آن، انتقام گرفتن از کربلا با داستانهای شگفتی است که نقش مهمی هم برای محمد حنفیه و باز یک شخصیت داستانی دیگر با نام زریر خزاعی هست. این شخصیت داستانی به نوعی با مسیب بن نجبه فزاری متصل است که از توابین بود که به نوعی به مسیب بن قعقاع خزاعی تغییر اسم داده است. نویسنده ما در اینجا از قعقاع خزاعی یاد می کند که در صفین نزد امام علی (ع) آمد و فرزندش بعدها در جریان انتقام از یزید قیام کرد. بخش زیادی از این داستانها را که نام زریر خزاعی هم در آنها آمده در کتاب «تاریخ خلفا و مقتل امام حسین (ع)» آمده است (به کوشش رسول جعفریان، محمد باقر وثوقی، تهران، علم، ۱۳۹۳).
جای بنی عباس در این بخش از تاریخ اسلام چیست؟ تصوری که شیعیان از بنی عباس دارند، این است که آنان را همپیمان امویان می دانند. به علاوه ی این باور که همه امامان شهید شده اند، و بخش مهمی از اینها در دوره عباسیان اتفاق افتاده است. نویسنده ما در اینجا زمینه این مسائل را از نظر تاریخی و البته قصه ای آشکار می کند. زمانی که حامیان اهل بیت «بنی امیه را مقهور و معذول گردانیدند، و فرو انداختند، و آن حرام زادگان التجا به فرزندان بنی عباس بردند». به گفته وی رشید و جعفر و منصور، مادرشان از بنی امیه بودند: «عباس را هفت پسر بود؛ چهار از دختر زاده هاشم و سه از دختر زاده بنی امیه. آنان که از دختر هاشم بودند، عبدالله و فضل و فاضل و مسلم بودند، و آنان که از دختر بنی امیه بودند، رشید و جعفر و منصور بودند، و آنها که تخم از دختر بنی امیه بود، با تخم مروان اتفاق کردند، و عهد چنان کردند که بعد از ولایت عباس را بردارند، و شام و شامات و دمشق و بنی مروان را بردارند، و بدین متفق شدند». اینها امام حسن عسکری را کشتند و قصد کشتن فرزندش امام مهدی را هم داشتند که غایب شد. به گفته نویسنده «بنی عباس و بنی مروان، تیغ بی دریغ با اهل البیت درمیان نهادند و ایشان را شهید کردند، و اهل البیت تمامت روی به دارالمرز نهادند و ایشان را شهید میکردند».
عنوانی که برای عباسیان به صورت رمزی به کار می رود، شاید بنی عابس است در این عبارت: «مؤمنان که در این دارالمرز بودند، ایشان را پنهان می داشتند و نهان می کردند. از آثار نفاق بنی تمیم و بنی عابس و بنی مروان، دوازده هزار و هشتصد و پنجاه و یک تن از بنی فاطمه و بنی هاشم از شیخ و شاب و از کهل و طفل، از تیغ این ملاعنیان شهید شدند و در خاک فرو رفتند».
آوارگی، تقیه و شهادت
کلماتی مانند گریز، آوارگی، جنگ، تقیه، شهادت و مصیبت، در تمام این صفحات، ویژگی اهل بیت و شیعیان است». این هم بخشی از تصویری است که از تاریخ شیعه به عنوان تاریخ غم و اندوه و شهادت ارائه می شود. همه امامان، بسیاری از سادات، و غالب شیعیان یا کشته شده و یا در رنج و تقیه بوده اند. تعبیر تقیه، دهها بار بلکه بیشتر در این داستان، نسبت به اهل بیت و سادات بکار می رود، گویی آنها به طور مداوم در حال کوچ کردن و یا زندگی زیر سایه تقیه بوده اند.
استفاده از شخصیت های ساسانی، مانند یزدجرد و فرزندانش، و نسل بوذرجمهر به استفاده از نام کاوه آهنگر هم کشیده می شود. اصل ظلم، از بنی تمیم بود که به احتمال زیاد، مقصودش بنی تیم و ماجرای سقیفه است. وقتی عرب به ایران آمد، همه شهرها، ایلچی آنها را پذیرفت اما «ولایت اصفهان که از اولاد باستان و کشواد و گودرز بودند که از نبیره کاوه آهنگرند» قبول نکردند. این کاوه «برادر داود پیغمبر بود. کاوه از برای آن می گفتند که داغ برچهار پایان نهادی، کاوه داغ باشد به زبان تازی». اولاد او «از اهل تاریخ بودند، و به دین محمد یک جهت بودند» و برابر امویان ایستادند. این یعنی این که سرنوشت اسلام از عرب، بخصوص عرب اموی جداست. اولاد کاوه هم برابر فشار یزید و مروان و بنی عباس، به دارالمرز آمدند. طبعا دشمنان اهل بیت، پس از گرفتن مملکت ایران «خطبه و سکه خود روان کردند، و زبان به فحش و ناسزای اهل بیت بگشادند، و روزی پنج نوبت در همه شهرها کس را بر سر مناره کردند و اهل البیت را طعن و لعن و ناسزا گفتند، و تمامت کتاب فقه و فرایض ائمه را بسوختند، و تحریف کلام ربّانی و احادیث نبوی کردند، و ابوحنیفه و شافعی را تقویت دادند که تا از برای ایشان مذهب نهادند و بدان کار می کردند».
تسلط مروانیان، زمانی چنان توسعه یافت که به دارالمرز یعنی نواحی مازندران و گیلان هم رسید به طوری که «در ولایت ساری شعوب ثقفی را بداشتند در ولایت آمل کهانه نرش را بداشتند، و در رستمدار سفیان ابی مروان را، و ایشان در این ولایت مقیم شدند. از فرزندان شعوب، جماعت شوپانند، و از کهانه نرش هر که به القاب نرش [: نوش یا ترش] در این ولایت است، و از سفیان ابی مروان کسی نماندند». از نظر نویسنده و مطابق همان قاعده که زمان بی اهمیت است، درست در همین وقت، «بنی عباس در بغداد خلیفه بودند، بنی مروان در شام».
در این دوره، هر روز بر سر منابر، به امام علی (ع) ناسزار می گفتند، آن قدر که حق غضب کرد و «از آسمان تگرگ بارید، هر یکی چون بیضه مرغ ، بر هر چه آن تگرگ آمدی، هلاک شدی. خلایق بسیار از آن تگرگ هلاک شدند». منجمان، به مردم گفتند تنها راه آن است که «زبان از ناسزا بریده دارند»، آنگاه موقوف شد. بعد هم یادی از تلاش عمر بن عبدالعزیز برای براندازی این رسم ناسزاگویی می کند.
آن کسی که مروانیان را برانداخت ابومسلم بود که حکایت اصلی آن در ابومسلم نامه ها آمده و اینجا به اختصار گزارش شده است. او چنین کرد، اما «آخرالامر بنی عباس، ابومسلم را شهید کردند». می دانیم که بر سر ابومسلم که شخصیت محبوب ایرانیان بود، در دوره صفوی، نزاعی سخت درگرفت و رساله های متعدد تاریخی نوشته شد تا ثابت کند او شیعه نبوده است (بنگرید: صفویه در عرصه فرهنگ و سیاست: ۲/۱۱۶۹ ـ ۱۱۹۵ با عنوان قصه خوانی در دروه صفوی). اما این در حالی بود که این آثار، چند صد سال بود که حاوی نگرشی با رویکرد ملی ـ مذهبی، کار خودش را از نظر تبلیغی کرده بود. مزار او در خراسان، مورد اعتنای مردم بود و تیمور هم آن را زیارت کرده از او همت خواسته بود (ظفرنامه شرف الدین یزدی: ۱/۵۰۳ «تهران، ۱۳۸۷»). این قبر بعدها در دوره صفوی، تخریب شد (صفویه در عرصه دین، سیاست و فرهنگ، ۲/۵۱۷).
از نظر نویسنده، وقتی ابومسلم کشته شد، باز دشمنی با اهل بیت و شیعیان آغاز شد به طوری که «در همه عالم کسی را زهره آن نبود که اظهار مذهب اهل البیت کند تا که مدت مدید از آن بگذشت».
این تقیه ادامه داشت، به طوری که اثری از آثار شیعه، نوشته ها و مکتوبات شیعی دیده نمی شد. زمانی منصور خوابی دید که در آن امام علی (ع) او را به خاطر سختگیری به اهل بیت توبیخ و تهدید کرد. او هم نامه ای به بلاد نوشت تا با اهل بیت سختگیری نشود. فضای عمومی برای شیعیان بهبود یافت، اما «هیچ کتاب شیعه نبود، و آن فرایض ناحق ایشان استمرار یافته بود. آنها که شیعیان اهل بیت بودند، بر همان نهج و عادت بودند که همه عالم بر آن بودند و مذهب اهل بیت را نمی دانستند؛ تا که ملک الفضلای و العلما شیخ جمال الدین بن مطهر حلی رحمه الله علیه، متن قواعد را که حضرت امام الحاذق و الهام الناطق جعفر بن محمد الصادق تصنیف کرده بود، پدر او مطهّر حلی آن کتاب را نهان کرده بودند، وصیّت کرده بود که در فلان موضع مدفون است.. بعد از آن جمال الدین حلی آن کتاب را برداشت، و شرح نوشت، و چند کتاب دیگر در اثنای آن تصنیف کرد، و آن کتابها در همه جا مشهور است، و شیعیان اهل البیت که هستند بدان عمل می کنند، و بعضی بر همان نقل شافعی حنفی استمرار یافتهاند، و عمل می کنند».
این تحلیل جالبی است که البته شباهتی اندک به متنی صفوی دارد که در احسن التواریخ روملو آمده است. تفسیری در آغاز صفوی، در باره تاریخ شیعه رواج یافت که شیعه تا این زمان، در تقیه بوده، و در این وقت، از تقیه درآمده است. وقتی شاه اسماعیل غلبه کرد، طبعا به دنبال آثار شیعه بود. در این وقت، به زحمت در تبریز کتاب قواعد علامه یافت شد و از روی آن دانش فقه شیعه رواج یافت. آن حکایت با آنچه در اینجا آمده نزدیک است. عبارت احسن التواریخ (۲/۹۷۷«تهران، ۱۳۸۴») این است: در آن اوان [مردمان از] مسائل مذهب حق جعفرى و قواعد و قوانین ملت ائمه اثنىعشرى [اطلاعى نداشتند. زیرا که از کتب فقه امامیه چیزى در میان نبود] و جلد اول از کتاب قواعد اسلام که از جمله تصانیف سلطان العلماء المتبحّرین شیخ جمال الدین مطهر حلّى است که شریعت پناه قاضى نصر اللّه زیتونى داشت، از روى آن تعلیم و تعلّم مسائل دینى مىنمودند. تا آن که روز به روز آفتاب حقیقت مذهب] اثنىعشرى ارتفاع پذیرفت و اطراف و اکناف عالم از اشراق لوامع طریق تحقیق از مشارق منوّر گردید». آیا این شباهت به این معناست که متن داستانی ما متأثر از این نگاه است؟ با این نکته، که شیعه از تقیه درآمده، فصل پنجم تمام می شود.
در فصل ششم جامع الامثال، گزارش تفصیلی از ساداتی از نسل امامان، که به دارالمرز آمده اند، ارائه شده است. در اینجا، نگاه، پناه آوردن به این ناحیه، دفاع مردم محلی از آنها، شهادتشان، مزارات آنها، و به خصوص اسامی شهرها و روستاهای فراوانی است که در به این مناسبت نامشان به میان می آید. فهرست این مناطق، خاندانها، اشخاص و القاب و غیره، یک مجموعه با ارزش از دارالمرز شناسی در این بخش از رساله است. کیایان اروجی لار، تالشان شیره رود و دو هزار، آهنگ لار، صالحان، سمیرم لار، زرین کمر، سپاه انگیز، اسپور انگیز، رکابی، و بسیاری از موارد دیگر که می توان بر اساس آنها بر دانش جغرافیایی این دیار افزود.
نکته دیگر، در باره قبور و مزارات سادات است که به مناسبت در این رساله آمده است. اوّلا ما شاهد حضور صدها تن از سادات بلکه هزاران نفر هستیم که به گفته وی سالها در تقیه بوده و برخی از آنها به خاطر ترس، نسب شان هم پنهان ماند: «از سیدان حسینی اند، صحایح النسب که در خفیه بماندند». این خبر، به نوعی دفاع از این مزارات و درستی آنها هم هست. برخی از این سادات، صاحب اموال و املاک فراوان شدند که اشاراتی در این رساله به آنها هم هست. سلطان ابراهیم ابوجاب «مدت چهل سال در این ولایت بود. از املاک و اسباب بسیار داشت، مردم داد؛ و او را شهید کردند جهت املاک؛ بر لب دریا مدفون است».
منشوری که به سیدقوامالدین رسید
یکی از تکیه گاههای این رساله، تأکید روی شخصیت سید قوام الدین بنیانگزار دولت مرعشی است که به احتمال زیاد این رساله در همین دولت نوشته شده است. این ادعا که سید قوام الدین، از نسل امام حسن عسکری بوده، در تاریخ زبده التواریخ حافظ ابرو (۱/۳۱۳) آمده است و فارغ از نادرستی، این مسأله، اندیشه نوعی مهدویت در قیام سید قوام بوده، بسا تقویت کند. اما این که چه مسیری در برخی از اذهان برای این نکته بوده، باید تعقیب شود.
به گفته نویسنده، وی عامل به منشوری بوده که سلطان ابراهیم ابوجاب به این ناحیه آورده بوده، و دست به دست به سید قوام الدین رسیده است. ابراهیم ابوجاب، شباهت به ابراهیم بن مجاب بن محمد عابد فرزند امام موسی کاظم دارد که سید رضی و سید مرتضی از نسل او هستند و بقیعه او در زاویه شمال غربی رواق حرم امام حسین (ع) است. آیا گزارش های این کتاب که چندین بار از ابراهیم اجاب یاد می کند، ربطی به او دارد؟
هرچه هست، این منشور از زمان قدیم که معصومین بوده اند تا زمان سید قوام آمده و او در واقع، به این منشور عمل کرده است. ما در رساله نسب نامه مختصر که پس از رساله جامع الامثال در همین مجموعه آمده، خبر تفصیلی این منشور را داریم. این منشور، به نوعی با داستان مهدویت هم وصل می شود. در آنجا آمده است: «حسن بن علی النقی ـ علیه السلام ـ و دو فرزند او صادق و کاظم در قم به جوار حق پیوستند، و علی بن حسین که فرزند بزرگترین او بود، منشور به دست او بود و او را دو پسر بودند، محمد و سعد؛ منشور از علی به فرزند او رسید، و از محمد به فرزند او رسید، و از حسن منشور به فرزند او عبدالله رسید، و از عبدالله منشور او به فرزند او عبدالله رسید و از عبدالله منشور به فرزند او عبدالله رسید تا عبدالله ثالث رسید، و در قم بودند؛ بعد از آن روی در دارالمرز مازندران نهادند، و عبدالله ثالث به مازندران آمد، و از عبدالله ثالث، منشور به فرزند او شرف الدین رسید و از شرف الدین منشور به فرزند او صادق رسید، و از صادق الوعد و ادراک الوقت منشور به فرزند او قوام الحق و الدنیا و الدین رسید. اسم او حسن و کنیت او قوام الدین که دین ائمه از او قائم شد». به هر روی، این قوام الدین است که گویی به استناد این منشور که نسل اندر نسل به او رسیده، قیام می کند.
بارها اشاره کرده ایم، دفاع مردم محلی با ریاست امیران منسوب به سلسله ساسانی، یکی از محورهای اصلی این متن است. این امیران و سادات در بیشتر ادوار متحد یکدیگر و گاه سخت با یکدیگر درگیر بودند، با این حال در نگاه این متن، غالب مردم محلی، وفادار به اهل بیت بوده، و خائنان اندک بودند. نویسنده پس از اشاره به آمدن علی افطر فرزند امام زین العابدین در زمان حجاج به این نواحی، یعنی رودبار کردستان، در جوار الموت [در اصل علموت] و شماری دیگر از سادات که خروج کردند و «آمل و ساری و استرآباد بگرفتند، و مدتی در تصرف ایشان بود» از جمله داعی کبیر و صغیر می گوید: «و سبب آمدن ایشان آن بود که شاهزاده ها ایشان را حمایت می کردند. آن عادت است که ملوک رستمدار و مردم این ولایت هر که پناه بدیشان آورد، رعایت خواطر می کنند و نگاه می دارند». به گفته وی، او از یادکرد دیگر سادات خودداری کرده تا سبب تطویل کتاب نگردد.
بنیاد این رساله در دوره ای است که دست کم در بخشی از نواحی مازندران تشیع در حال گسترش و به عبارتی وضعیت در حال گذار است. اینجا در فصل هفتم، نویسنده، به تعریف شیعه و سنی و رافضی و ناصبی و خارجی می پردازد و این اصطلاحات را شرح می دهد. گویی می خواهد روی تشیع و تعریف آن تأکید بورزد: «شیعه آن گروه را گویند که به متابعت و بیعت علی ابن ابی طالب علیه السلام گویند، و امام بودن او را به نص قرآن و وصیت رسول دانند، و او را اعلم و اشجع و افقه و اسخی دانند، و اوجه شمرند، و بعد از او فرزندان او را تا امام محمد مهدی، امام را دانند، همه را یکی دانند و معصوم و مطهر دانند». سنی را هم تعریف کرده و تعبیر رافضی را اصطلاح برساخته مخالفان برای شیعه می داند.
فصل هشتم در خلفای شیعه یعنی نام امامان است که از دوازده تن یاد می کند: «اما خلفای اهل سنت عمر و عثمان و ابابکر و معاویه و یزید و مروان حکم، عبدالملک مروان، و ولید عبد الملک، و ابراهیم ولید عبد الملک، و عمر عبدالعزیز اینها خلفای مروانیند، اما خلفای بنی عباس، عباس و سفاح و منصور دوانیقی و هارون رشید و مومن رشید و معتصم بالله و حجاج یوسف و متوکل و معتمد اینها خلفای بنی عباسی اند».
فصل نهم به طور خاص، در این باره است که چه کسانی امامان را به شهادت رساندند. در اینجا، نام هر کسی از مخالفان و خلفا را که امامی را شهید کرده اند آورده است. رسول را «جهودان» زهر دادند به مشورت …» فاطمه را … در خانه در شکم زد» به همین ترتیب امام علی (ع) توسط ابن ملجم شهید شد تا آخر. امام حسین توسط سنان بن انس که به شمر معروف بود به شهادت رسید!. منصور دوانیقی امام صادق را به شهادت رساند و مذهب ابوحنیفه را نشر داد. هارون امام کاظم را شهید کرد و مذهب «شافعی را تقویت کرد، و مذهب او ترجیح داد».
فصل دهم اشارتی به غریب زادگان یا صلاخیان نواحی دارالمرز است که سید نیستند و به دلیلی منسوب به سادات شده اند. در این باره دو حکایت نقل شده و در آخر گوید: «چون مردم را در اخبارات میل بود، این چند کلمه نموده شد».
ادبیات کلی بحر الانساب نگاری، ما را با مسأله قدرت گرفتن سادات در قرن نهم هجری، به خوبی همراه می کند. چندین دولت علوی، در قرن نهم پدید آمد، دولت هایی که مقدمه ظهور صفویه بودند. آگاهیم که اسماعیل هم سالها در لاهیجان بود تا به تبریز برده شد و سلطنت صفوی تأسیس گردید. بحر الانساب، به نوعی ساختن زمینه برای نوعی ایدئولوژی سیاسی برای تشکیل دولت ـ سادات است که به خوبی هم تأثیر خود را می گذارد. این مسأله پیش از صفوی و در واقع در قرن نهم است. مازندران هم مرکز شکل گیری این تفکر و دولت هایی که در آن نواحی بودند، حتی پادوسپابانان، مروج این اندیشه بودند.
آگاهیهایی درباره امام مهدی (ع)
اطلاعات این کتاب، حکایت از گرایش تشیع امامی دارد، چنان که اغلب نام و نسب دوازده امام هم در آن آمده است، اما با توجه به وجود برخی از تعابیر خاصی که در باره برخی از مسائل دارد، احتمال می رود که پایه اصلی کار، دست کم در یک دوره گذار بوده و اطلاعات دقیق در این باره نیامده است. اگر زمان آن را قرن نهم بدانیم، بسیار نزدیک به دوره ای دانست که تشیع امامی در مازندران در حال غلبه و عبور از یک مرحله گذار است. جایی در تعریف شیعه گوید: «شیعه آن گروه را گویند که به متابعت و بیعت علی ابن ابی طالب علیه السلام گویند، و امام بودن او را به نص قرآن و وصیت رسول دانند، و او را اعلم و اشجع و افقه و اسخی دانند، و اوجه شمرند، و بعد از او فرزندان او را تا امام محمد مهدی، امام را دانند، همه را یکی دانند و معصوم و مطهر دانند». و اما در این بار، اطلاعاتی در باره حضرت مهدی (ع) آمده که ممکن است متفاوت به نظر آید. برای مثال، در جامع الامثال، در جایی از «شجاع الدین بن معدی کرب» یاد کرده و گوید: این شجاع الدین پسری بود دانشمند نام او حسن، معلم امام محمد مهدی علیه السلام بود». چنین تعبیری با باورهای رایج در امامیه سازگار نیست. اصل مهدویت چند بار مورد تأکید قرار گرفته و اطلاعاتی هم داده شده است. از جمله در جایی می نویسد: «و قصد امام حسن عسکری کردند، و او را شهید کردند، و قصد فرزند خلف او محمد مهدی کردند. حضرت شمس طلعت، در غار سامره غایب شد. پیش علما روشن است که در آخرالزمان بیرون آید، جهان را به عدل و داد بیاراید» آنگاه آیه وعد الله الذین آمنوا را آورده است. در جای دیگری باره حضرت مهدی (ع) آمده است: « محمد بن الحسن صاحب الزمان که غایب است، و مهدی نیز گویند، و قایم نیز گویند و خلف نیز گویند. نامش محمد، کنیت ابوالقاسم، نام و کنیت مصطفی است، نام پدرش حسن، نام مادرش نرجس خواتون، در سامره در وجود آمد، در دهم [کذا] شعبان و او پنج ساله بود که پدرش به دارالبقا پیوست. چنان که محمد مصطفی خاتم الانبیاست، او نیز خاتم الاوصیاست [خاتم الامامت است]». و در مور دیگری آمده است: «محمد بن الحسن که در غیبت است، وگویند که در سامره در غار رفته است، و گویند که در حله رو نموده است، و گویند که در دار المرز مازندران هم رو نموده است، و در حلّه و در سامره اسب امام می بندند، و منتظر حضرت امام [محمد المهدی علیه السلام] می باشند». و در مورد دیگری آمده است: «و محمد بن الحسن که در غیبت است، وگویند که در سامره در غار رفته است، و گویند که در حله رو نموده است، و گویند که در دار المرز مازندران هم رو نموده است، و در حلّه و در سامره اسب امام می بندند، و منتظر حضرت امام [محمد المهدی علیه السلام] می باشند. البته البته که ظهور حضرت صاحب الزمان خواهد شدن [به عدل و داد و انصاف خواهد آراستن دنیا را]، و دنیا را به عدل و انصاف خواهد آراستن و پر خواهد کرد؛ چنانکه به جور و ظلم پر شده است. و غیبت امام از دو حال بیرون نیست؛ یکی از خوف اعدا و قلت ناصر؛ ودوم از حال مردم آخرالزمان که [تا مردم آخر الزمان از امامت او مستفیض شوند، و حضرت حق سبحانه و تعالی در هر عصری پیغمبری یا امامی بر[انگیخته است تا خلایق را رهبری کند. و ایشان را از ضلالت به هدایت رسانید، و [در] آخرالزمان نوبت امامت حضرت امام محمد مهدی [علیه السلام] خواهد، و این دو وجه یکی سببی بود و یکی تقدیری؛ سببی از خوف اعدا و قلّت ناصر، و تقدیری موقوف است وقت برای مردم آخرالزمان». و باز در مورد دیگری مطالب مشابه این آمده است، آنجا که بحث از سید قوام الدین بنیانگزار دولت مرعشی است و از منشوری که دست او بوده یاد می کند: «و در منشور حضرت امام حسین بود که هرگاه که امام المنتظر المهدی محمد بن الحسن صاحب الزمان پیدا شود و به امداد و استعانت اولاد ایشان خواهد بود. اما غیبت امام المهدی گفته اند که دو انواع است؛ یکی سببی و یکی تقدیری؛ [اما سببی چنان که در بالا گفته شدی، یا از خوف اعدا است و قلت ناصر، که تا به این غایت ظهور واقع نشد حضرت امام صاحب الزمان]، اما تقدیرا گفته اند موقوف وقت مردم آخرالزمان است که مردم آخرالزمان از امامت او مستفیض شوند که در هر عصری پیغمبری یا امامی بوده اند که خلایق را رهبری کرده اند. مردم آخرالزمان نیز باید که بی امام و رهنما نباشند. و حضرت رسول فرمود و همچنان که دنیا را جور و ظلم پر شده باشد، حضرت امام محمد المهدی از عدل و انصاف پر کند و بیاراید. اما غیبت او در غار سامره بود، و گویند که در حلّه هم روی نموده است، و اسب امام در حلّه می بندند، و شیلان امام هر روزه می دهند، و منتظر برآنند که حضرت امام محمد المهدی البته در سامره یا در حله یا در طبرستان خواهد بود. [و منتظر برآنند که حضرت امام بیرون آید و دیگر میگویند که در طبرستان خواهد بودند]». و باز در جای دیگر از سن چهارده سالگی امام مهدی یاد می کند: « قصد فرزند خلف او حضرت امام محمد مهدی صاحب الزمان کردند، وحضرت امام محمد مهدی را چهارده ساله و به روایتی پنج ساله گویند که بود، از خوف اعدا و قلت ناصر در غار سامره غایب شد، و در آخر الزمان بیرون آید و جهان را به عدل و انصاف بیاراید». و مورد دیگر « فصل دیگر از فرزندان عمرسعد کرب و شجاع الدین اباحرب کربی که سپه سالار حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بود. نظام الدین حسن کربی که معلم حضرت امام محمدمهدی بود، چون حضرت امام حسن عسکری را شهید کردند، از آن هزیمت شجاع الدین اباحرب کربی و نظام الدین حسن کربی روی در کوه پایه های دارالمرز نهادند و در دارالمرز به تقیه قرار گرفتند». گفتیم که کلمه تقیه چه قدر در این چند متن تکرار می شود. نکته مهم این است که منشوری وجود داشت که از زمان امام حسین دست امامان بوده، تا برسد به حضرت مهدی، و او شیعیان را از تقیه در آورد. در موردی آمده است: «حضرت امام منشور داده بود بر برادر خود حسین که اولاد تو کسی پیدا شود که خروج کند، و دین و ملت ما را آشکارا کند، و اولاد و اتباع ما را از تقیّه بیرون آرد، و کینت دیرینه و بیّنه ما را از علما و فقهای بنی امیه و عباسیان بدر آرد». به زعم این متن ها، سید قوام الدین که دولت مرعشی را ساخت، به این منشور عمل کرده و در اختیار او بوده است. روشن است که برخی از این تعابیر، اندکی متفاوت از باورهای رسمی است، گرچه شاید با اندکی تسامح، قابل گذشت باشد.
فضای حاکم بر رساله مختصر در انساب
در رساله مختصر در انساب، دومین رساله این مجموعه، همان ادبیات پیشین هست، جز آن که بیشتر جنبه نسب شناسانه دارد. در همان آغاز، با اشاره به قتل امام حسین (ع) و سلطه امویان می گوید با این که فقط از دو نفر از نسل امام حسین و حسین، سادات مانده اند، حالا «پنجاه هزار علوی، حسبی و نسبی و شریف باز ماندند، و هر روز در زیادت می باشد و تا انقراض عالم باشند، ایشان خواهند بود». نویسنده از نسب پیامبر (ص) آغاز کرده، به اختصار به بیان تاریخ چهار معصوم، از نظر نام و کنیه و نام پدر و مادر و ولادت و سال وفات می پردازد. اما ضمن یاد از نام اولاد امامان، تقیّدی به این که مطالب را از کتاب های نسب متقن در آورد، ندارد. طبعا بخشهایی هم تاریخی است.
همان ابتدا دو فرزند با نام «ابابکر علی» و «عمر علی» برای امام علی (ع) بر می شمرد. دیگر این که ضمن اولاد فاطمه، به جز حسن و حسین از فرزند دیگری یاد می کند که «گویند که پسر دیگر در شکم داشت که خوارجان در بر شکم او زدند. قصد آن پسر شد، نام او محسن». نکته دیگر این است که ازواج امام حسن با جَعده را بر این اساس می داند که « معاویه ـ علیه اللعنه ـ او را از برای امام حسن فرستاده بود، جهت همین که او را زهر دهد. و حضرت امام او را متعه کرده بود». به گفته او، امام حسین را هم «سنان بن انس که معروف است به شمر لعین، شهید کرد». دختر امام حسین، زبیده خاتون هم همسر قاسم حسن بود.
پس از معرفی چهارده معصوم، بخش دوم، به بیان مزارات یا همان مشاهد ائمه می پردازد. مزار امام علی را چند جا گفته اند: به «کوفه و غروی وو نجف و بلخ و چند جای دیگر گفته اند». امام علی بن موسی الرضا هم «به ولایت طوس به ده سناباد مدفون است، الحال آن دیه شهر شده است». در باره امام مهدی (ع) گوید: «در غیبت است، وگویند که در سامره در غار رفته است، و گویند که در حله رو نموده است، و گویند که در دار المرز مازندران هم رو نموده است، و در حلّه و در سامره اسب امام می بندند، و منتظر حضرت امام محمد المهدی علیه السلام] می باشند».
بخش سوم، پس از تاریخ و مزارات، یاد از اولاد ائمه علیهم السلام است. اینجاست که ما شاهد ادبیات بحر الانسابی هستیم، با همان نگاهی که موارد فراوان آن را در جامع الامثال دیدیم. زبیده خاتون، همسر قاسم، فرزندش قاسم ثانی را به شهر ری به دنیا آمد و این «قاسم ثانی را در پایین قلعه شمیران شهید کردند». در اینجا، اسامی روستاهای شهر ری، ورامین، دماوند، قصران، رودبار، رویان، مازندران، ساری، سواد کوه، آمل، ولایت زهرا، فیروزکوه، سمنان، لاریجان، رستمدار و نقاط دیگر به سمت شمال به کرات دیده می شود. در واقع، و گویی، نوشته برای همین نوشته شده تا امامزادگان این مناطق را معرفی کند. کلمه «قتلگاه» برای برخی از جاهایی که کسانی از سادات شهید شده اند، به کار می رود. برای قاتلان، تعبیر «خوارجان» بکار می رود، کلمه ای که در ادبیات شیعه قرن های هشتم و نهم، غالبا برای مخالفان مذهب شیعه بکار می رود. به جز اسامی خلفا، تعابیری مانند «تخم مروان» یا «رشیدیان» هم استفاده می شود. بکار بردن تعبیر «کوهپایه» برای بسیاری از نقاطی که سادات در آنها ساکن شده، یا به تقیه زندگی کرده و کشته شده اند، بکار رفته است. وجه تسمیه برخی از القاب محلی که به سادات نسبت داده شده در اینجا هست، این که دسته ای از سادات را «بابا جهد» نامیدند و این نام، به این جهت بود که در شب دفن یکی از سادات به نام یحیی، یکی از سادات می گفت: «بابا جهد کنید».
در باره آدم سادات به این نواحی، غالبا، دلیل آن، ستم خلفای اموی و عباسی است، چنان که «در خلافت هشام عبدالملک ـ علیه اللعنه ـ که حضرت امام محمد باقر را زهر داد و شهید کرد، و قصد اولاد ائمه کرد، ایشان از آن هزیمت، روی در ولایت دار المرز نهادند». این افراد در ولایت زهرا ساکن شدند، که علی القاعده بوئین زهراست که از مناطق شیعه نشین بسیار قدیمی ایران است. این تعبیر، چندین بار به عنوان محل سکونت سادات در این رساله، آمده است.
نباید تصور کنیم، همه این مطلب ساختگی است، گرچه ممکن است گفته شود قابل اعتماد نیست. گفتن این که فلان اشخاص «مدتی در ولایت ساوه به تقیّه می بودند، و همانجا به جوار حق پیوستند»، یا این نمونه که «مسلم را با هر شش فرزند و فرزند زادگان در ری شهید کردند، و مطهر را مجروح کردند. با تن مجروح به هزیمت شده، روی در کوه پایه نهادند، و در پایین حصار بومهند در خانه الیاس کمال نانوا مدت چهل روز بود، و به همان جراحت به جوار حق پیوست»، اخباری است که می تواند یک منبع محلی داشته باشد که خبرش به دست نسب شناسان حرفه ای نرسیده، گرچه راهی برای اثبات آن نیست.
معمولا گفته می شود، عمده مهاجرت سادات، به خاطر ولایتعهدی امام رضا بود که «جمیع امام زادگان روی در خراسان نهادند، با اولاد و اتباع و خدم و حشم. چون در ولایت ری رسیدند، آن حرام زاده، حضرت امام علی بن موسی الرضا را زهر داده بود و شهید کرده بود، و به اطراف و جوانب امام زادگان را و اولاد و اتباع ایشان را طلب می کردند و شهید کردند». در این میان، وقتی اولاد امامان را می گوید، در باره فرزندان امام کاظم می نویسد: «اولاد اولاد حضرت امام موسی کاظم عدد ایشان را خدای تعالی داند که ایشان متعدد و متحصّر نیستند، و ایشان در حله بغداد و سامره می بودند» و بعد از ماجرای ولایتعهدی حضرت رضا، به ایران آمدند. این «معصوم زادگان بعضی که در بغداد و حله و کوفه و به تفاریق هر کجا که بودند، با عیال و اطفال همه روی در خراسان نهادند و معصوم زادگان بعضی در بسطام رسیده بودند، و بعضی در دامغان و سمنان و خوار و ری [شهریار]. و اکثر ایشان در ولایت زهرا و شهریار رسیده بودند» که خبر شهادت امام رضا (ع) رسید و پراکنده و تحت تعقیب و آزار قرار گرفته بسیاری شهید شدند: «بعضی معصوم زادگان منهزم و مجروح روی در کوه پایه های دارالمرز نهادند، و خوارجان در عقب ایشان می رفتند، و در هر ده و ولایت که می رسیدند، مردم را سیاست می کردند [و هر که را می یافتند از امام زادگان شهید می کردند، و بعضی که مومنان بودند، امام زادگان را پنهان می کردند]، و زجر و سیاست که می کردند، نشان نمی گفتند و پنهان می داشتند». این ادبیات که آمدند، و مخفی شدند، و تقیه کردند، دشمن حمله کرد و آنها شهید و مجروح شدند، در این بخش که شرح حال اولاد ائمه است، به طور غالب دیده می شود.
در لابلای نسب امامان، و از نسل امام محمد تقی، ناصرخسرو هم به عنوان یکی از سادات بدخشان معرفی می شود. اشاره به ساخته شدن مسجد جمعه قم، به امر امام حسن عسکری در این رساله جالب است: «حسن بن علی النقی را سه فرزند بودند بدین اسامی: علی و صادق و کاظم، و به خدمت امام حسن عسکری می بودند، و حضرت امام، مسجد آدینه قم را ابتدا کرد، و علی بن حسین برادرزاده او بود. بر سر آن کار داشته بود که آن کار به دست او تمام شد، و هم چنین در ملازمت امام می بود». قسمت اخیر این خبر شگفت است. در این متن ها، نام قم کمتر آمده است. ارتباط امام حسن عسکری با قم و این که کسانی از منسوبان در آن دیار ماندند، بکار این سخن هم آمده است که منشوری که از امام حسین (ع) دست بدست امامان بوده تا در انتها به سید قوام الدین مرعشی رسیده، از قم به مازندران منتقل شده است: « حسن بن علی النقی ـ علیه السلام ـ و دو فرزند او صادق و کاظم در قم به جوار حق پیوستند، و علی بن حسین که فرزند بزرگترین او بود، منشور به دست او بود و او را دو پسر بودند، محمد و سعد؛ منشور از علی به فرزند او رسید، و از محمد به فرزند او رسید، و از حسن منشور به فرزند او عبدالله رسید، و از عبدالله منشور او به فرزند او عبدالله رسید و از عبدالله منشور به فرزند او عبدالله رسید تا عبدالله ثالث رسید، و در قم بودند؛ بعد از آن روی در دارالمرز مازندران نهادند، و عبدالله ثالث به مازندران آمد، و از عبدالله ثالث، منشور به فرزند او شرف الدین رسید و از شرف الدین منشور به فرزند او صادق رسید، و از صادق الوعد و ادراک الوقت منشور به فرزند او قوام الحق و الدنیا و الدین رسید. اسم او حسن و کنیت او قوام الدین که دین ائمه از او قائم شد». به گفته نویسنده «بسیاری از اولاد ائمه در مازندران، در آن عصر پنهان کردند که در تقیه ماندند، و نسب ایشان مخفی ماند که بر نسب خود واقف نگشتند، و خفی النسب ماندند». این در حالی است که «سادات موسوی و رضوی در عالم بیشتر از همه سادات اند، و مشاهد و مقابر ایشان نیز بیشتر از مشاهد و مقابر همه معصوم زادگان است». و جای دیگر می نویسد: «از اولاد محمد بن عبدالله بن موسی کاظم ـ علیه السلام ـ از هزیمت معتضد ـ علیه اللعنه ـ از خراسان روی در دارالمرز مازندران نهادند، و در ولایت ساری در موضع کاله به تقیه ماندند، و نسب ایشان مخفی ماند، و از سادات خفی النسب در مازندران بسیارند». آنچه در این بخش، گذشت، بر اساس رساله مختصر در انساب بود.
نکات مهم رساله اخبار ملوک عجم و ائمه معصومین (ع)
اما رساله اخبار ملوک عجم و اولاد ائمه معصومین، سومین رساله متن حاضر، از همان آغاز در پی ایجاد پیوند بین ملوک عجم و امامان معصوم است. این ارتباط از زمان ابراهیم آغاز می شود که مداین بن اسماعیل بن ابراهیم، «پدر ملوک عجم» شناسانده می شود. هدف از نگارش این اثر، این است که اطلاعات در اختیار باشد که «هرگاه که اولاد ائمه از تقیه بیرون آیند، این سر رشته بر دست اولاد و اتباع اهل البیت باشد، بر طریق آبا و اجداد خود توانند بود». حکایت، از ستمی که پس از رسول (ص) بر اهل بیت رفت آغاز می شود. امام علی (ع) عمار یاسر را نزد یزدجرد می فرستد، یزدجدی که «از ملوک عجم بود و از سلاله حضرت ابراهیم بود. پارس و عراق و دار المرز در حکم او بود و تخت گاه او در شهر ری بود». آن وقت که عمار رفت، یزدجرد در گذشته بود. به دنبال آن شهربانویه، به عقد امام حسین (ع) می آید، چون دختر در خواب «دیده بود که نصیب حضرت امام حسین خواهد بود». کار خواستگاری را ابوذر غفاری انجام داد. نویسنده در اینجا، از همراهی ملک شاپور پسر یزدجرد با امام علی(ع) و با حضور محمد حنفیه شرح کوتاهی داده، برای اطلاعات تفصیلی به «جنگنامه ها» ارجاع می دهد. محمد حنفیه مدتی در طالقان (ری) بود، و بعد که بازگشت، یکی از آل هاشم را در آنجا گذاشت تا دین را به مردم بیاموزد. این شخص اسعد بن عمار بن یاسر … بن عبدالمطلب بن هاشم بود! سپس ماجرای شهادت امام حسن، و بعد هم امام حسین (ع) پیش آمد. لشکر اعزامی فرزندان یزدجرد برای حمایت از امام حسین، دیر رسید، اما پس از آن، شهربانو سوار بر اسب امام علی (ع) که دلدل می گفتند، شد و به ری آمد. زیاد پسر ابوذر غفاری افسار اسب را گرفته آورد. او که نمی خواست زنده بماند، در غاری کهن در ری، در قالب چیزی بین موت و غیبت، ماند: «حضرت عزّت ـ جلّ جلاله ـ دعای او را اجابت کرد، و در کهف غاری که در بالای شهر ری است، او را پرده عفت کرد [در پرده عفت غایب گردانید]». در باره او این تعبیر را هم بکار می برد که «خاتون قیامت در پرده عصمت مستور شد». زبیده خاتون را به خالوان او که همان آل یزدجردند، سپردند. هرچه هست، خویشاوندی میان آل البیت و اولاد یزجرد استوار شد. این گزارش تاریخی را در همکاری فرزندان یزدجرد با فرزندان امام علی (ع) در جامع الامثال هم داشتیم و این جا به نکات دیگری هم توجه داده است. در اینجا هم، رفتن سپاه به تبریز و سپس ورود طغرل و اخبار دیگری که منجر به تصرف ری توسط آنها شده، و سپس پناه بردن سادات به شهرهای شمالی در ادامه آمده است. در این نگاه، امویان و عباسیان، علیه سادات، با یکدیگر متحد می شوند: «دختر زادگان بنی امیه» «با تخم مروان اتفاق کردند، و عهد با یکدیگر چنان کردند که بغداد و ولایت بغداد را بنی عباس بگزارند، و شام و شامات را و دمشق را بنی مروان بردارند. بدین متفق شدند، و قصد حضرت امام حسن عسکری کردند و حضرت امام را شهید کردند». تمام این ستم ها سبب شد که «اهل البیت آنچه مانده بودند با اولاد و اتباع به تمامی روی در دارالمرز نهادند و کوه پایه ها بردند».
نکته تازه آماری است که از کشتگان آل ابی طالب داده است: «و از آثار نفاق بنی امیه و بنی تمیم تا نهایت بنی مروان و بنی عباس دوازده هزار و هشتصد و پنجاه و یک تن شهدا از بنی فاطمه ـ علیها السلام ـ و بنی هاشم از شیخ و شاب و کهل و طفل از تیغ بنی امیه و بنی عباس در خاک مدفونند». در اینجا، نامی از اصفهان به میان آمده، شهری که مطیع امویان نشد، و این، به دلیل آن بود که کاوه آهنگر در آنجا بود، کاوه آهنگری که محب و معتقد علی بن ابی طالب بود: «خلاف اصفهان که از اولاد [از اولاد باستان کشوا و گودرزند که از نبیره] کاوه آهنگر [ند که نام او شایع بن نشابور، و این شایع برادرزاده داود پیغمبر بود] کاوه اول کسی که داغ بر چهارپایان نهاد، او بود، و اولاد اهل تواریخ بودند، و بر دین حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ یک جهت و محب و معتقد [حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام ] بودند. ایشان با لشکر بنی مروان [جنگ می کردند] سه نوبت با ایشان جنگ کردند. بر نتوانستند آمد، از اصفهان جلای وطن کردند. بعضی به دار المرز مازندران رفتند، و بعضی قلعه های استوار در کوهستان داشتند، در آنجا رفتند، بنی مروان را ندیدند».
توجه دادن به این که، مروانیان و عباسین، کار مذهب ساختن هم داشتند، در این رساله جالب است. حمایت از مذهب ابوحنیفه و یا مذاهب دیگر. مطالب دیگری در این رساله است، که از نظر محتوا، شباهت به همان مطالب جامع الامثال دارد که شرحش گذشت. از جمله، تلاش عباسیان برای نابود کردن کتابهای شیعه، و این که فقط اثری از ابن مطهر حلی باقی مانده بود. مبنای این تحلیل که اوائل صفوی مطرح شد، همین که بود که قرنها، شیعه در تقیه بوده و حالا توانسته از تقیه درآید و کتابهای خود را آشکار کند. چنان که در اول رساله هم آمد، این گزارش از اهل بیت و نسب آنها برای همین است که «اولاد ایشان که باشد، سررشته خود را گم نکنند بر طریق آبا و اجداد خود سلوک کنند». به همین دلیل، در دنبال، شروع به معرفی اولاد ائمه کرده و روی همان منوالی که در این متون مشهود است، به شناساندن آنها می پردازد. مبنای شرح هم باز معرفی خاندانها، مسیرهای حرکت آنها، نقاطی که اقامت کرده، و مواردی است که به شهادت رسیده اند. برخی از حکایات تفصیلی از نبرد و کشته شدن و جنگ و گریز آمده و گاه اتفاقات خارق عادت هم در میان آنها گزارش شده است. برای مثال، وقتی در نبردی سادات کشته می شوند، قوچها به دشمنان مروانی حمله کرده، همه را نابود می نمایند. آن وقت، مردم محلی آمده و جنازه شهدا را که روی زمین افتاده بوده دفن می کنند. مردم محلی هم اغلب، مدافع ساداتند، اما جاهایی هم هست که آنها از مروانیان و عباسیان دفاع می کنند.
نمونه های داستانی دیگر هم که گاه در روستاها در اطراف امامزاده ها نقل مجالس است، در این رساله آمده است. بخش دیگری از مطالب در احوال، محبان اهل بیت، از میان خاندان عرب است که در پیوند با این رویدادها هستند. جدای از ابومسلم که در این رساله از او ستایش شده، یا کسانی از اعقاب مختار ، از فرزندان ابوذر غفاری، عمار یاسر و نیز از «نبیره عقیل بن اسود بن مقداد» [یعنی مقداد بن اسود] هم یاد شده است. این نبیره ، در رودبار علیا بوده است. همین طور از نوادگان شجاع الدین ابولؤلؤ هم که گاه نامش با لقب الانصاری می آید، یاد شده است. نیز از اولاد مالک اشتر، یاد شده که در ساری آمدند و لقب جلال یافتند و حاکم شدند در اینجا باز هم تأکید می شود که «این منشور نامه در تاریخ سنه سبعین و ست مائه بود علی ید الضعیف امیرحسن بن منوچهر بن یحیی بن جمال الدین بن ابوطاهر بن عماد بن عمران بن موسی بن امام محمدتقی، این صحیفه در قلم آمد تا بر اولاد او پوشیده نماند، فی عصر ملک سعدالدوله بن اردشیر بن قباد… یزجرد … بن نوذر بن مداین بن ابراهیم (ع)». و باز این تأکید مجدد که « این صحیفه در قلم آمد تا بر اولاد و اتباع آن حضرت پوشیده نماند بر طریق جد خویش مستقیم شد». در زمره محبان اهل بیت، از برخی از خاندانهای انصاری و خزاعی و عبادی و امیری هم یاد شده و سپس نام هایی که در میان پدران آنها، نام شماری از اصحاب امام علی است، دیده می شود. این بحث، توسعه بیشتری دارد و اطلاعات دیگری هم ارائه می شود که بسا برای روشن شدن مقاطعی از تاریخ نواحی رویان و مازندران، اهمیت داشته باشد.
نسخه های مختلف این رساله، تفاوت های آشکاری با هم دارد و عجالتا، بخش های پایانی، به صورت جداگانه و دنبال هم، از نسخه های متفاوت آورده شده، زیرا جزئیاتی در برخی متن ها بود که در متن دیگر نبود. در یک مورد شگفت، جلال الدین رومی، از نسل خزاعی های شیعی دانسته شده است: «چون حضرت امام حسن عسکری را شهید کردند، ایشان هر دو برادران هزیمت از حله به شهر ری آمدند، و مدتی در شهر ری به سر کردند، و حسام الدین و جلال الدین هر دو برادر به جانب رستمدار رفتند، به موضع کندلس در تقیه ماندند. و عم ایشان جلال الدین محمد به طرف خوارزم رفت و در آنجا شهرتی عظیم یافت، و تمام مردم خوارزم مرید و معتقد او شدند، و در سن هفتاد سال در خوارزم کدخدا شد. و او را یک پسر پیدا شد، نام خود را به او عطا کرد. جلال الدین محمد ابن محمد الخوارزمی المعروف به رومی که در ولایت روم افتاد و مشهور شد به مولانا جلال الدین رومی قدس الله روحه کل یوم فی الجنان».
یادآوری در باره نسخه ها
چنان که اشاره شد، تصحیح موجود از جامع الامثال، تنها بر اساس یک نسخه (۵۸۳۷ دانشگاه) است. طبیعی است که بسیاری از موارد مشکل دار، باقی خواهد ماند. اگر نسخه دیگری که علی الظاهر در سن پترزبورگ هست، بدست آمد، ان شاءالله متن مجددی از آن ارائه خواهد شد.
رساله مختصر در انساب، در نسخه فوق الذکر، آمده و علاوه بر آن در نسخه شماره ۸۷۷ دانشگاه نیز هست. تفاوت زیادی در عبارات میان دو نسخه هست، اساس همان نسخه اول، و از نسخه دوم آنچه افزون بوده، در کروشه آمده است.
در باره اخبار ملوک عجم و ائمه معصومین (ع) هم وضع به همین منوال است. یک نسخه آن در نسخه ش ۵۸۳۷ و نسخه دیگر در نسخه ۸۷۷ (فریم ۴۲ ـ ۶۵)آمده و باز تفاوت هایی وجود دارد.
حتی با وجود دو نسخه بودن، کلمات ناخوانا وجود و این خاصیت تحریفات عمدی و داستانی است که به خصوص در باره اسامی اشخاص و مکانها در آنها وجود دارد. در واقع، تلفظ اسامی دقیق اشخاص و مکانها دقیق ثبت نشده و در مواردی حتی ظاهر آنها نشان می دهد که به دلیل ساختگی بودن یا استفاده از تلفظ های محلی یا بدخوانی از روی نسخ قبلی، اشکالاتی در آنها وجود دارد. گاهی یک اسم، در یک صفحه، به دو صورت هم از نظر حروف و هم تلفظ ضبط شده است! چنان که مثلا هم مسیب داریم و هم مصیب. برخی از اسامی مانند مصعب، معصب آمده، یا طغرل طلغر آمده است! طبعا در این باره، نمی توان را را در این متون آمده، لزوما درست دانست دانست، باید به منابع دیگر مراجعه کرد. در باره برخی از این موارد تعبیر «کذا» یا علامت ! استفاده کرده ایم.
حقیقت، مثل همیشه، باید اعتراف کنم که این کار را نمی توان «تصحیح » دانست و همان کلمه «به کوشش» هم برای آن زیاد است، اما چون هدف بنده یک گزارش تاریخی در حوزه تاریخ تشیع و گسترش آن در ایران بود، آن را ارائه کردم. امیدوارم، روزگاری دیگر، با گردآوری همه نسخ، تصحیح جدی تری صورت گیرد.
بار دیگر هم تأکید می کنیم که اساسا این نوشته، داستانی است و از لحاظ تاریخی هم قابل استناد نیست. در این باره باید به توضیحاتی که در بخش های میانی این مقدمه بوده، مراجعه شود.
آنچه گذشت مقدمه کتاب کاربرد داستان ـ تاریخ در تبلیغات مذهبی مازندران قرن نهم هجری همراه با سه رساله: ۱. جامع الامثال، ۲. مختصر در انساب، ۳. اخبار ملوک عجم و ائمه معصومین(ع) نوشته حجت الاسلام رسول جعفریان است. (ناشر مورخ، قم، ۱۳۹۷)